تو نمیآیی و قلب کوچه
پاسبانی تنهاست
و سکوتی عایق
به لب پنجرههاست
تو نمیآیی و شب
میگدازد آرام
تو نمیآیی و ذهن پله
میتراود خمیازهی عادت
و در خانهی ما نبض گنگی است
بر اندام سبکخیز اجابت
تو نمیآیی و من
مثل یک میوهی کال
و نخستین شب یک دیدار
به سرانجام میاندیشم
طاهره صفارزاده