دو‌سه‌چیزی که از به‌هم‌رسیدن دو مدیر شنیدم

-اساعه‌ی ادب دارم خدمتتون!

-خواهش می‌کنم؛ شما همیشه لطف داشته‌ین!

-سرافراز فرمودید قربان!

-نفرمایید. ما فقط همین‌ برمیاد ازمون در مقابل ِمنیت‌های شما!

-منور کردین این دفتر کسالت‌بارو!

-نفرمایید؛ به‌خاطر حضور ِحاضر ِحضرت‌‌ِآقاست!

-ما که همیشه لطف داشته‌یم خدمتتون اما شما اون بالا‌بالاهایین، نمی‌شه حضورمونو تقدیم کنیم! البته یه‌خرده هم این مسئولیتِ سنگین ِخدمت به مردم ِکوچه‌بازار مانعةالجمع شده –خودتون که مستحضرین!

-اختیار دارین! بالا‌پایین نداره،‌ ما همه، جامون یه‌جاست؛ فقط از عدم ِضیق ِنبودن ِوقته که به‌نظر میاد ما یه‌خرده بالاتر می‌شینیم!

-اختیار دارین؛ شما از وقتی ما یادمونه، های بوده‌ین!! (رو به بیرون) پس چی ‌شد این بساط چایی؟ ناسلامتی مهمون بلندپایه داریم ها!

-نفرمایید؛ بلندپایگی از خودتونه. ما که همیشه زیر ِسایه‌ی شما بوده‌یم... مم... شرمنده، تو بساطتتون کمرباریک هم پیدا می‌شه!؟

-آ... راستش منشیای منو غالبا زنم انتخاب...

-آه نه،‌ منظورم استکان بود؛ سوء‌تفاهم نشه!‌ عدم ِنبودش یُخدِه حال‌گیریه واسْ ما که تو این‌چیزا هنوز یُخدِه‌ سنتی‌ییم! ملتفتین که، چای تو اینا اصلا یه مزه‌ی دیگه می‌ده.

-آره، آره،‌ همین‌جوره که شما می‌گی. من یادم میاد بچه که بودیم...

نظرات 1 + ارسال نظر
اسرین 17 مهر 1388 ساعت 16:13

عجب...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد