از ژالیزیانا

...

گناه را به گردن فاصله می‌اندازیم

ولی بهار دشمن صبر است
مگر نگفتی: «برایم دروغ ننویس! آن که بر زانوان تو به خواب می‌رود کتاب نیست»؟
مگر ندانستی آنچه رابطه را گره کور می‌زند، نه طول فاصله، کمبود حوصله خواهد بود؟
اگر ز عشق تا به صبوری هزار فرسنگ باشد.

کتاب‌ها بر زانوان ما، هنرهاشان را بیرون می‌ریزند
ماتیلد از سرخ و سیاه
میسیز‌بلوم از دوبلین
بلور‌خانم از همسایه‌ها
و یک کتاب که نامش را فقط من و تو می‌دانیم.

هنر، نه از فراوانی، از فقدان‌ می‌رنجد
بهار را، با چشم باز، در باغچه رویا می‌کنیم
زنان دلفریب رمان‌ها، لمیده بر زانویم، لبخند می‌زنند به من:
ماتیلد در پاریس بهانه‌گیر شبیه تو بود
میسیز‌بلوم در دوبلین تو مثل او حشری نیستی

بلور خانم در اهواز سفید و فربه بود،
تو بر خلاف او گندم‌گونی

کتاب شعر تو را نیز دوست دارم که روی زانو بگذارم
چه باک خواننده آن را نمی‌شناسد
من و تو اسمش را می‌دانیم
کافی نیست؟

...


                                              محمدعلی سپانلو

نظرات 2 + ارسال نظر
شکست خورده 15 دی 1388 ساعت 22:19

عاشق و کور بودم
اون برای من همه چیز بود ولی
من برای اون هیچ چیز
پوچ بودم
دیده نشدم
انتظار
صبر
خستگی
دلگیرم از بی توجهی
باید رها کنم و برم
ولی
می ترسم
باید قوی بود؟

باید رها کرد اما نرفت!

شکست خورده 19 دی 1388 ساعت 00:14

جایگاهی ندارم چرا بمونم؟
هیچ چیز بدتر از این نیست که در کنار کسی باشی ولی احساس تنهایی کنی .
میرم که تنها باشم . میرم که انتظار نکشم . میرم که زجر نکشم.میرم که بدانم و بفهمم در این دنیا یاری نیست .

در مورد عکس:
منم پشت نگاه اون کودکم .

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد