این صدای شکفتن را

شکسته‌دل‌تر از آن ساغر بلورینم       

که در میانه‌ی خارا کنی ز دست رها...

 

این صدای شکفتن را از بهار تن‌ام بشنو:

هر جوانه به آوازی گویدت که «منم» بشنو

هر جوانه به ‌آیینی شد شکوفه‌ی پروینی،

مستِ جلوه اگر گفتم «شاخ نسترن‌ام» بشنو

بیش از این چه درنگ آرم؟ -چنگ زهره به چنگ آرم،

بر رگ‌اش به هزار آیین زخمه گر بزنم بشنو

هر رگ‌ام رگ ساز اینک؛ با فرود و فراز این:

رای خود‌زدنم بنگر، بانگ «تن تنن‌ام» بشنو

اوج شادی و سرشاری، این منم؟ -نه من‌ام! آری،

غلغلی به سبو ازنو در می کهن‌ام بشنو

گلشنی همه هشیاری رسته در نگه‌ام بنگر؛

عالمی همه‌ بیداری خفته در سخن‌ام بشنو

از تو جان و تن‌ام پر شد -‌چون صدف که پر از در شد-

آن‌چه گفتی و می‌گویی، جمله از دهن‌ام بشنو

نه! که لولی مست‌ات من، جام طرفه‌ی دست‌ات من؛

وای ِحیفِ حریفان را بارها شدن‌ام بشنو:

این صدای شکستن را، اوفتادن و رستن را

-ای دلت همه خارایی- از بلور تن‌ام بشنو

 

 

 

سیمین بهبهانی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد