یه بار و ده بار و هشت بار و ده بارش کاملا معموله؛ سی بار و چهل بارش هم عادیه که تو مهمونی، وقت نشستن،‌خم شدن، راه‌رفتن، وایسادن یا هرچی، خانما حواسشون به لباسشون باشه؛  ممکنه صد بار هم بشه اما خیال نمی‌کنید هزاروهفتصد‌وسی‌ودو بار بالاپایین‌کردن لباس تو سه ساعت مهمونی فلسفه‌ی اون لباس‌پوشیدن رو زیر سوال می‌بره؟ یه‌خرده ناجور –ناجور به‌هر‌معنیش- نیست که همه‌ی مهمونی،‌ ثانیه‌به‌ثانیه، دستتون مدام به یقه‌‌ی لباستون بره و پشت و جلو -با حرکات متناوب بامعنی یا بی‌معنی، یواشکی یا پیدا، تند یا آروم؟ نه، جبهه نگیرید؛ حرفِ نوع لباس‌پوشیدن نیست که این به‌ هیچ‌کس دیگه‌ای جز خودتون مربوط نمی‌شه؛ فقط این که طبق هر دین و آیین و مسلک و مرامی که دارین و به‌پیروی از هر مد و با/بی توجه به سنت و عرف و شرایط اجتماعی موجود یا ناموجود اگه تصمیم می‌گیرین هرچی بپوشین چرا با اون لباس‌پوشیدن کنار نمیاین؟

نظرات 29 + ارسال نظر
دلگرم 13 بهمن 1389 ساعت 16:24

صابلاگ جان، بطور کلی باهات موافقم، ولی یک خرده ای می خوام به یک جمله ات بگیرم. و اون هم این جمله است: "حرفِ نوع لباس‌پوشیدن نیست که این به‌ هیچ‌کس دیگه‌ای جز خودتون مربوط نمی‌شه"

نسبی گرایی فرهنگی در موطن اجتماعی و فلسفی خودش هم جواب نداده و جز چند پاره کردن جامعه و انزوای اجتماعی فایده ای نداشته. انسان موجودی اجتماعیه و برای حضور در جمع، نیاز به این داره که بتونه محیطی رو که درش حضور خواهد داشت پیش بینی کنه. با نسبی گرایی اخلاقی نتیجه ای جز نگرانی از محیط و آنارشیزم در معنی مطلق کلمه اش حاصل نمیشه.

لباس پوشیدن درست همونقدر نشانگر نمایه های مختلف شخصیت افراده که ادب و نحوه حرف زدن و غذا خوردنشون، و درست به همون صورت باید باهاش برخورد شه و نقد شه.

اگر ما نمی تونیم توافق کنیم که رفتار و گفتار ناشایست فقط به خود شخص مربوطه، در مورد لباس پوشیدن هم نمی تونیم استثنایی قایل شیم.

بهتره تو این بلوای اجتماعی ما خط فکری خودمون رو گم نکنیم؛ هر چند که کسی هم از ما نظر نخواهد خواست!

روشنک حدادی 13 بهمن 1389 ساعت 21:37

سلام بر دوستان
به نظر من، خوب است که نویسنده، ابتدا منظور خود را از "مربوط بودن" در جمله‌ای که در بالا بدان اشاره شد، بیان کند. اگر بتوانیم به اتفاق نظر برسیم که مربوط بودن نوع پوشش یک نفر به دیگران، از چه جنسی است و چه مسئولیّت‌هایی برای شخص به‌دنبال دارد، در ادامه، می‌توانیم بحث‌کنیم که آیا این ربط باید وجود داشته‌باشد یا نه.
من با رای "دلگرم" همراه هستم، و می‌توانم ابن‌گونه این "مربوط بودن" را از دیدگاه خود توضیح دهم که هر شخص، با هر نوع پوشش که ظاهر می‌شود، برای انسان‌های دیگر چه آگاهانه و چه ناآگاهانه یک نظرگاه (محلِ نظر) محسوب می‌شود. و از آن‌جا که انسان در حالت طبیعی و سلامت روانی، نظرگاه‌های زیبا را برای دیدن می‌پسندد، پس افراد وظیفه دارند- وظیفۀ اخلاقی نه حقوقی، چرا که مشخص کردن مرزهای قانونی برای زیبایی پوشش اشکال دارد- برای دیگران نظرگاه‌های زیبا بسازند. پس این‌گونه است که در همین حد، نوع پوشش می‌تواند به ناظران نیز حداقل تا این حد "موبوط" باشد. همانگونه که همۀ ما در گذر از خیابان‌های زشت شهرمان، با ساختمان‌هایی که هرچه در آن‌ها تأمّل می‌کنیم، نمی‌فهمیم بر چه اساسی، این‌گونه نامربوط بدان‌چه که باید ربط داشته باشند، طراحی شده‌اند‌،و هیچ‌گاه ساکنان و معمارش را کاملاً مختار در انتخاب هر گونه ابزار ابراز در نمای بنا نمی‌دانیم، پس در مورد انسان‌ها هم حداقل همین‌قدر می‌توانیم در مورد پوشش‌شان رای داشته باشیم. و خود را با آن مربوط بدانیم.
(رضا! فکر می‌کنم که اصلا این جمله رو نوشته بودی که از پرسش اصلی دور نشیم؛ ولی انگار یه تاکیدی روش‌ه که آدم رو قلقلک میده اول تکلیف خودشو باهاش روشن کنه :)

[ بدون نام ] 13 بهمن 1389 ساعت 23:06

آقای دلگرم و خانم روشنک من فقط از این‌لحاظ خاص حرف زدم؛ نگفتم که کلا مربوط نیست؛ اون یه بحث دیگه‌س. خیال کردم "نوع لباس پوشیدن" روشنه؛ منظورم چرک‌وچغر و بدسلیقه و اینا نبود! منظورم خودِ خودِ "پوشیدن" بود؛ پوشوندن!

[ بدون نام ] 14 بهمن 1389 ساعت 10:08

همین که خوندن این مطلب تموم شد دستم طبق معمول رفت طرف شالم که بکشمش جلو.
نوشتتون برام بی اهمیت بود وقتی خوندم و فقط بستمش،ولی تا شالم رو مرتب کردم فکر کردم خوب من به قول شما شاید روزی 1732 بار این کار رو انجام بدم، که چی؟!
شال رو کنار بذارم مقنعه بپوشم؟
یا شال رو در بی یارم دیگه چیزی سرم نکنم تو خیابون و سر کار؟
یا بذارم برا خودش بیفته پایین؟
اگه من این کارو مجبورم انجام بدم یا بعضاً انتخاب کردم،مشکل شما چیه که همه چیزو اینقدر از بالا نگاه می کنید؟!
بیاید پایین با هم زندگی کنیم.

صابلاگ 14 بهمن 1389 ساعت 21:38

خانم عزیز من از شال و مانتو و چادر و مقنعه حرف نزده‌م که خانما مجبورن سر کنن و حالا کج‌دار و مریز نگهش می‌دارن که اتفاقی نیفته،‌ کار دیگه‌ایش هم نمی‌شه کرد، حرف من از مهمونیه و لباس مهمونی که اجبار رسمی کوچه‌وخیابون رو نداره.

فریده 14 بهمن 1389 ساعت 22:04

من با رضا موافقم و فکر می‌کنم وقتی تصمیم می‌گیریم یه لباسی بپوشیم یعنی دیگه همه‌چیز اون رو قبول کرده‌ایم؛ رضا جان این از مقوله‌ی رو راست نبودن با خوده؛ یعنی مخصوصا لباسی می‌پوشیم که چاک سینه‌امون پیدا باشه بعد هی یقه‌امون رو می‌کشیم بالا یعنی یه موقع فکر نکنین من مخصوصا این لباس رو پوشیده‌ام که سینه‌ام پیدا باشه.... و فکر می‌کنم چون لباس پوشیدن من نمایانگر «شخصیت» منه؛ پس دیگران می‌تونن هرجور خواستن راجع به من از نحوه‌ی لباس پوشیدنم قضاوت کنن؛ اصولا مناسب مراسم لباس‌پوشیدن یه جور هنره؛ ولی این حرف رو قبول ندارم که جوری لباس بپوشیم که حتما بقیه مردم خوششون بیاد!!!!!!

صابلاگ 14 بهمن 1389 ساعت 23:25

خداروشکر یکی فهمید چی می‌گم!
...گفتم که اون بخش که مردم خوششون بیاد یا نه یه چیز دیگه‌س بی‌ربط به این که منظور من بود اما خب بگم که واسه من هم خیلی مهم نیس که مردم خوششون بیاد، مخصوصا این که اینجوری تو دام "یه‌دست‌شدن" همه می‌افتیم. اما خوب‌پوشیدن ربطی به این که مردم خوششون بیاد یا نه نداره و درکل هم که سلیقه‌ی عامه رو عوض می‌کنه.

روشنک حدادی 15 بهمن 1389 ساعت 01:08

کلمۀ " خوش آمدن" در نظرات قبلی استفاده نشده. که از قضا موکد هم شده است: "حتما مردم خوششون بیاد!". بهتر است که جملات، منبع موثق داشته باشند تا بحث بر اساس احساسات نباشد. نمونه ورود احساسات، ۴ تا علامت تعجبی است که در پایان جمله آورده شده. ضمن اینکه اصولا ۴ تا علامت تعجب در بحث منطقی معنایی ندارد. فقط استفاده از یک‌عدد صحیح است.

[ بدون نام ] 15 بهمن 1389 ساعت 01:22

قبلا با ذکر مثال،به عرض رساندم که کلمه مربوط بودن چگونه می‌تواند در مثال رضا، معنا پیدا کند. و پس از این توضیحات انتظار نمی‌رود که این تعریف محتاطانه را به‌راحتی با کلمات دیگری جایگزین کنید.
در ادامه، به‌عنوان یک انسان معمولی از سلیقۀ عامه دفاع می‌کنم چرا که آن‌ها هم تلاش کرده‌اند در دام "متفاوت بودن" نیافتند. خوب با توجه به اینکه توضیحی داده نشده که اگر یک‌دست‌بودن دام است، می‌توان نتیجه گرفت که یک‌دست نبودن دام نیست، پس نمی‌توانیم از گزاره‌های خود دفاع کنیم. و این قسمت از بحث بی‌معنا می‌شود.
در مورد عوض کردن سلیقه عامه هم، با پشتوانه‌ای که برای این سلیقه قائل هستم، جایگاهی برای نظر دادن برای خود نمی‌بینم.

روشنک حدادی 15 بهمن 1389 ساعت 01:23

نظر بالایی مال من بود! یادم رفت اسممو بنویسم.

فریده 15 بهمن 1389 ساعت 01:44

ببخشید خانم حدادی معنای عامیانه‌ی این جمله که شما (بسیار غیرعوامانه) نوشته‌این :«پس افراد وظیفه دارند- وظیفۀ اخلاقی نه حقوقی، چرا که مشخص کردن مرزهای قانونی برای زیبایی پوشش اشکال دارد- برای دیگران نظرگاه‌های زیبا بسازند. پس این‌گونه است که در همین حد، نوع پوشش می‌تواند به ناظران نیز حداقل تا این حد "موبوط" باشد» آیا غیر از اینه که باید جوری لباس بپوشیم که به مذاق دیگران خوش بیاد؟! اگر نه پس من در درک زبان شما اشتباه کرده‌ام.

فریده 15 بهمن 1389 ساعت 01:47

در ضمن اینجا فکر نکنم قراره که کتاب دستور زبان ادبیات فارسی تحریر بشه؛ به زبان عامیانه هم هرتعداد علامت تعجب که نویسنده‌ی جمله مایل باشه می‌تونه استفاده کنه؛ به نظرم شما خیلی علاقه‌مندین که برای هرچیزی و هرجایی قانون وضع کنین.

روشنک حدادی 15 بهمن 1389 ساعت 02:05

خیر، معنی‌اش اینگونه نیست که بقیه خوششان بیاید. شاید آن عده اصلا مریض باشند و از چیزهای زشتی خوششان بیاید. این مربوط بودنی که عرض کردم بیشتر آغشته به احترام به ذوق عمومی‌ است. اتفاقا جمله‌ای که این‌بار فرمودید صحیح تراست. اگر لباسی بپوشیم که به "مذاق"دیگران خوش بیاید، پوششی نیکو و مناسب داشته‌ایم. چرا که بهترین نتیجه تلاش ما این است که لباسی بپوشیم که مناسب با "ذوق" ایرانی است. وقتی مناسب با ذوق ایشان بود به مذاقشان هم خوش میاید، همان‌طور که فرمودید. اما لباسی بپوشیم که مردم خوششان بیاد هیچ‌وقت میسر نمی‌شود، چون معیاری برای "خوش‌آمدن" تعریف نکرده‌ایم.

روشنک حدادی 15 بهمن 1389 ساعت 02:23

هر یک از راه‌های بیان اندیشه و احساس آداب خود را دارد. نشانه‌های سجاوندی در نوشتار برای کمک به خواننده در یافتن مکث‌ها و تأکیدها یا به طور کلی لحن (یا آهنگ) سخن و گاه یافتن اجزای منطقی آن ایجاد شده است. اگر سخن شما مکتوب باشد به‌راستی (نه آنکه فقط از راه صفحه‌کلید به بند نوشتار درآمده باشد)، خود گویاست و معمولاً بی‌نیاز از علامت‌های مکرری که گویای حالات چهره و تعجب و سوال و... است. حتی این را می‌توانید به نحوی معمولاً مستقیم و سرراست در متن نمایشنامه‌ها بیابید.
عرض می‌کنم که به نظر من درست نیست که بخواهید حس گفتار را در نوشتار بجویید، این شدنی نیست همان‌گونه که عکسش نیست. باز هم به نظر حقیر راه درست آن است که اندیشه و حس‌تان را خوب دریابید و با استفاده از امکاناتی که در هر یک از راه‌های بیان ــ از گفتار و نوشتار گرفته تا موسیقی و نقاشی ــ است ظاهرش کنید.
این راهم ــ گرچه به این مقام و این سخن ربطی ندارد ــ کوتاه می‌افزایم که چنین کنید اگر فکر می‌کنید که آن اندیشه و حس می‌
زیر پست فرناز خندان
Sent at 2:16 AM on Friday

روشنک حدادی 15 بهمن 1389 ساعت 02:27

این موضوع را هم‌اکنون در جای دیگر می‌نوشتم که برایتان کپی کردم. اضافه آن مربوط بدینجا نیست اما کامل حذف نشده است. ببخشید.

دلگرم 15 بهمن 1389 ساعت 05:42

صابلاگ جان؛ قربون شکل ماهت برم! من فهمیدم تو چی می گی؛ و گفتم که کلا باهات موافقم. تو یک کلمه بگی ور رفتن به لباس، من تا تهش رو می گیرم رفیق عزیز، ما هم تو همین کشور زندگی کردیم دیگه :)

ولی به نظرم تو نگرفتی من چی میگم. حرف من فقط و لزوما مربوط به این نوشته ات نبود بلکه در مورد زیربنای فکری بین خطوط نوشته بود. اون جمله ای که بهش خرده گرفتم، از لحاظ منطقی جمله سستیه و نمی تونه خودشو نگه داره. دوست داشتم که توجهت رو بهش جلب کنم؛ همین! وگرنه ارادت ما که خودت هم در جریانی از فرط دوری کش آمده تا جناب دوستان!

ص.‌ب 15 بهمن 1389 ساعت 10:59

دلگرم‌جون من هم گرفتم که چی گفتی و ممنون که گفتی اما خب دلم نمی‌خواس حرف بره سر اون. مخلصیم و عرض ارادت از سر این‌وری اون رشته‌ی کش‌اومده!

فریده 15 بهمن 1389 ساعت 17:44

از نظر من «به مذاق دیگران خوش بیاد» هیچ فرقی با اینکه «دیگران خوششون بیاد» نداره و دقیقا مایل نیستم چیزی بپوشم که مذاق دیگران را لزوما خوش بیاید!
این از این....
بنابراین این طور که شما می‌فرمائید اگر متنی گویا باشه احتیاج به سجاوندی نداره....؛ اینجا واقعا می‌طلبه که حدودا ۲۰ تا علامت تعجب به دنباله‌ی جمله‌ی خودم اضافه کنم.... عحب حرفی می‌زنید....
در ضمن ممنون از توصیه‌تون برای اینکه «اندیشه و حس‌تان را خوب دریابید»؛ چون قبلا فکر می‌کردم می‌دونم دارم چی می‌گم و حالا با این نوشته به فکر فرو رفته‌ام که معنی «خوب دریافت کردن اندیشه» یعنی چی؟ و چه جوری می‌شه که با خوب دریافت کردن اندیشه بی‌نیاز از سجاوندی شد!!! و اصولا چرا باید بحث مقایسه‌ی گفتار و نوشتار اینجا مطرح بشه و هزار و یک علامت سوال دیگه که فکر کنم اینجا نه مجال طرح اونا باشه نه جواب دادن به اونا... و اصولا ممنون از درس‌های مختلف که اینجا تدریس شد ولی شاید به این خاطر که مجانی در اختیارم قرار گرفته‌ان نه تنها هیچ تمایلی به فراگیری اون‌ها ندارم؛ بلکه حتی قبول هم ندارم؛ شرمنده...

روشنک حدادی 15 بهمن 1389 ساعت 19:06

:)

روشنک حدادی 15 بهمن 1389 ساعت 19:25

خوب پس، چون تمایلی ندارید روی سخن من با شما نیست. ولی موضوع مهمی است که شاید کمک کند منظور من واضح تر باشد.(درست یا غلط). فرض کنیم برف آمده و تمام کانال‌های ماهواره به‌جز Fashion TV رفته‌است. مردم هم به ناچار هر روز این شبکه را می‌بینند و ناخودآگاه سلیقه ایشان تحت تاثیر مدهای ارائه‌شده قرار می‌گیرد. و هنگام خرید لباس به فروشگاهی رفته و می‌گویند" اصلا من از این لباسا دیگه خوشم نمی‌آید.اینا دیگه به چٍشَم نمیاد." اگر دلیلش را بگویید نمی‌داند چرا خوشش نمی‌آید. اما این ذوق او را تغییر نداده است. آنچه که ذوق یک اجتماع نامیده می‌شود ریشه در فرهنگ (تاریخ، تاثیر جغرافیا) و باورها دارد و چند سال که نه، حتی چند دهه هم نمی‌تواند این کیفیت عظیم را تغییر دهدو هنگامیکه که کسی مطابق با ذوق یک جامعه لباس می‌پوشد، یعنی آگاهانه و یا ناآگاهانه در مسیر این کیفیت عظیم، با پیشینۀ بسیار طولانی، جرکت می‌کند و البته که کاری شایسته است...

روشنک 15 بهمن 1389 ساعت 20:41

"بی‌نیاز از "علامت‌های مکرری" که گویای حالات چهره و تعجب و سوال و... است... "علامت‌های مکرر یعنی ردیف کردن چند تا علامت پشت سر هم است. این عرض بنده بود.
اما شما فرمودید: و چه جوری می‌شه که با خوب دریافت کردن اندیشه بی‌نیاز از سجاوندی شد!!!
امیدوارم بدون توضیح من خودتان متوجه تفاوت این دو عبارت باشید.
اتفاقا کاربرد درست سجاوندها کمک شایانی به فهم موضوع می‌کند. این را در نوشته قبل عرض کرده بودم و دوباره تاکید کردم که اگر قسمتی از نوشته را فراموش می‌کنید، دوباره یادآوری شود.

روشنک 15 بهمن 1389 ساعت 21:00

بنده سعی می‌کنم که اگر مطلبی را به عرض می‌رسانم با مثال یا دلیل باشد که بتوانیم بر نادرستی آن خرده بگیریم و من هم بتوانم متوجه اشتباهاتم شوم.
اما ادبیات شما به گونه‌ای است که این امکان را فراهم نمی‌آورد، مثلا عباراتی از قبیل "دقیقا من مایل نیستم فلان کار را انجام دهم"، امکان بحث را فراهم نمی‌آورد.
فکر می‌کنم شاید این تفاوت در شیوه بحث یکی از عللی باشد که این گفتگوها بیهوده می‌نماید.
و دومین دلیل این است که شاید عجله شما برای پاسخ‌دادن اجازه نمی‌دهد که متن را با تانی بخوانید.
نمونۀ آن نقل قول‌هایی است که از نوشتۀ من داشته‌اید و در هر دو مورد دیدیم که فرمایش شما با عرض بنده یکسان نبود. البته اگر قبول داشته‌باشیم که هر کلمه معنای خاص خود را دارد و جایگزین کردن آنها با کلمات مشابه از نظر معنی در بحث، نادرست است. شما باید دقیقا از عین کلمات من خرده بگیرید.
البته شما فرمودید که خیر، کلماتی که جایگزین کرده‌اید هم معنی منظور من بوده‌است. در این‌صورت من نمی‌توانم به اجبار به شما بقبولانم که اگر من می‌خواستم منظور خود را آن‌گونه بیان کنم جتما از کلمات شما استفاده می‌کردم.

[ بدون نام ] 16 بهمن 1389 ساعت 09:07

من همون خانوم محترمم که از شال صحبت کردم،خواستم بگم من خوب متوجۀ منظور شما شدم،و خیلی ساده بود که بفهمم منظور شما همونی هست که فریده گفت،شما درست متوجۀ منظور من نشدید.
من فقط با جلو کشیدن شالم به این فکر افتادم که چرا شما وبلاگ نویس ها اینقدر خودتون رو بالاتر از مردم دیگه میبینید و ایراد می گیرید از رفتارای غریزی مردم؟! به جای اینکه آدمای پرکتیکال باشید آدمهای تئوریتیکال هستید فقط! (ببخشید در فارسی کلمۀ خوبی براش سراغ ندارم)
همه میدونن که یه کسی که اینطور لباس می پوشه واسه چی می پوشه و اگه با دستش بالا پایینش می کنه دو سه تا دلیل بیشتر نداره که اونو هم همه می دونن،ولی چرا یه رفتار غریزی که توی همۀ آدما هست و فقط سطحش فرق می کنه اینقدر باید نگاه تحقیر آمیز در شما بر انگیزه یا اینقدر انتقادی؟! به جای اینکه قبولش کنید اینو از آدمای اطرافتون و باهاشون زندگی کنید و یکی از اونا باشید.
من از وب لاگ خوندن خوشم نمی یاد و نمی خونم،به همون دلیلی که در بالا گفتم. شاید دو سه تا وب لاگ تو عمرم سر زدم اونم برا اینکه دوس داشتم بدونم تو کلۀ نویسنده هاشون چی میگذره.
ولی حبف همون دو سه تا هم بعضی وقتا ناامیدم می کنه.

[ بدون نام ] 16 بهمن 1389 ساعت 20:14

خانم گُم‌نام اما هنوز و همیشه محترم!
-همین‌که بگین "شما وبلاگ‌نویسا"، فاصله‌ایه که این بار شما ایجاد کرده‌ین!
-وبلاگ‌‌نویسا آدمای خاصی نیستن؛ شاخ و دم و اینا هم ندارن –چون آدمن! و همه هم فرهیخته و این‌چیزا نیستن لزوما –اگه منظورتون این بوده؛ همه‌جور آدمی پیدا می‌شه توی وبلاگ‌نویسا، با همه‌جور نوشته‌هایی پس گمون نکنم بشه این همه آدم رو تو یه شیشه ریخت و برچسب خاصی روش زد! پس می‌بینید که "شما وبلاگ‌نویسا" خیلی چیز جالب و معنی‌داری نیست که من هم جزوشون باشم یا نه.
-خیلی راحته که من هم بگم که شما چنین‌وچنان؛ مثلا این که شما برج‌ عاج‌نشینید چون نمی‌دونید که پرکتیکال به‌فارسی می‌شه فرضا عمل‌گرا (اگه نگید فارسی ‌نیست و عربیه) اما خب اگه اینو بگم رسما مزخرف گفته‌م چون جای حرف اصلی، دارم به حاشیه می‌رم؛ می‌تونمم بگم: «شما که همون‌اول فهمیده‌اید من از شال و مقنعه حرف نمی‌‌زنم و حرفم چیز دیگه‌ایه چرا پس حرف شال و مقنعه رو زدیه‌ین باز!؟ و تو همین کامنت دوم هم چرا از اون حرف می‌زنید هنوز!؟» اما اینم خاکی‌زدنه و مچ‌گرفتن؛ پس ول می‌کنم اینا رو؛ من با شما، صرفا به‌عنوان خواننده‌ی این نوشته حرف می‌زنم، شما هم "ما وبلاگ‌نویسا" رو رها کنید و با من ِ نویسنده‌ی این نوشته صحبت کنید –اگر خواستید صحبت کنید.
-اگه از همه‌ی این حواشی گذشتیم و قرار شد که صحبت بکنیم، برسیم به این‌که: آیا به‌نظرتون غریزی بودن چیز خوبیه؟ هرچیزی که ازروی غریزه انجام شه قابل دفاعه به‌هرصورت؟ مرز بین غریزانه‌ و آگاهانه رفتار کردن کجاست؟ کجاها باید طبق کدومش بود؟ لطفا کلی جواب ندید.
-این فرض شما به‌نظر میاد یه‌جاهایی مشکلات دیگه‌ای هم پیش بیاره؛ اگه قرار باشه –و اون‌جور که خودتون گفته‌اید بپذیریم که آدما بالاتر یا پایین‌تر از همدیگه نیستن، پس فاصله‌ای بین هیچ دو تا آدمی نیست، پس من خودمو بالاتر از کس دیگه‌ای نمی‌دونم، و من، یکی از اون آدما رو با همه‌ی غرایزش بپذیرم، آیا اون هم منو با همه‌ی غرایزم می‌پذیره؟ یا نه، اول باید ببینه این غرایز من چی هست و چی نیست؟
-من با این مردم زندگی کرده‌م و دارم می‌کنم؛ و اگه بیشتر نه، لااقل هم‌اندازه‌‌ی شما می‌شناسمشون. دلم می‌خواد فاصله‌ی بینشون کمتر بشه و درکشون از همدیگه بیشتر. واسه همین دلم می‌خواد یه چیزایی مجال طرح شدن و فکر کردن بهش پیدا کنه (و حتما که هیچ تحقیر/توهینی به اون آدما نیست) و خیلی ساده‌انگارانه‌س که خیال کنیم یه‌چیزایی صرفا تئوری‌ان و یه‌سری‌ها، صرفا عملی؛ هراون‌چه که فکر‌شده به عمل می‌رسه، می‌تونه پخته‌تر باشه. گفتم که دلم می‌خواد احترام بذارم به این آدما، اما حق هم دارم در کنارش بدونم چی تو ذهنشون می‌گذره؛ دلم می‌‌خواد بدونم اون دلایلی که واسه این کار دارن و برعکس ِاون‌چه که شما گفتید (همه می‌دونن (و خودشون هم)) من نمی‌دونم، چیاس. به‌نظر من میاد که برعکس ِاون‌چه که شما گفته‌ین، این رفتار "همگانی" نیست -گرچه که همگانی‌بودن هم مثل غریزی‌بودن توجیهِ چیزی نیست؛ آدمای زیادی پوشیده می‌پوشن و مشکلی باهاش ندارن، آدمای زیادی "باز" می‌پوشن و مشکلی باهاش ندارن، اما این‌که باز بپوشی و مدام والذاریات بگیری، یه‌جور گُم‌بودنه، برزخی بودنه که من دلم می‌خواد آدما روش کار کنن و بدونن کدوم‌وری‌ان بالاخره؛ این می‌شه که مطرحش می‌کنم اما این که اون آدما حلاجی‌ش می‌کنن یا نمی‌کنن یه چیز دیگه‌س.

ص.ب 16 بهمن 1389 ساعت 21:24

یادم رفته بگم که این بالایی صاحاب‌بلاگ بوده!

بی نام 17 بهمن 1389 ساعت 20:29

ص ب جان بات موافقم

خانم محترم 18 بهمن 1389 ساعت 08:31

- به غریزی بودن نمیشه صفت خوب یا بد اطلاق کرد، ولی فکر می کنم تا جایی که آسایش کسی رو صلب نکنه ایرادی نداشته باشه.
- اینکه دلتون می خواد آدما درکشون از هم بیشتر بشه و فاصله شون کمتر خیلی خوبه، ولی حرف من اینه که آیا این رفتار اینقدر مهمه که بتونه فاصله ایجاد کنه و لازمه طرح بشه و راجع بهش فکر بشه؟ چون به نظر من میشه به دید اغماض اینو از آدما قبول کرد.
-کاملاً درسته که اونچه که فکر شده به عمل برسه پخته تر خواهد بود، ولی میشه از همۀ آدما انتظار داشت که برای تک تک حرکات و سکناتشون فکر کنن و اونقدر شخصیت همه قوی باشه که برای همۀ رفتارهاشون توجیه منطقی داشته باشن و اگه نداشتن اون حرکت رو دیگه انجام ندن،اگه دادن درکشون نکنیم و فاصله ایجاد بشه؟
- این نوع رفتار که توصیف کردین همگانی نیست، هدفی که باعث بروز این رفتار میشه هدفیه که هر کس به شیوۀ خودش دنبال میکنه، و شیوۀ همه در یک سطح نیست و به یک اندازه روش فکر نشده.
- قرار نیست با همگانی یا غریزی بودن رفتار توجیه بشه، مگه با این نوع رفتار به جایی آسیبی رسیده یا آسایش کسی مختل میشه که دنبال توجیه اون باشیم.
- اینکه این نوع رفتار یه جور گم بودنه، درسته
ولی من فکر می کنم انتظار زیادیه که بگیم همۀ آدما اینقدر تکلیفشون تو همۀ حرکاتشون با خودشون و بقیه روشن باشه(حداقل تو این مثال خاص که شما مطرح کردین)
مهمترین ریشه ای که میتونه این نوع رفتار داشته باشه به نظر من نداشتن اعتماد به نفس کافیه، که باز به نظر من نمیشه انتظار داشت همه به یه اندازه و به اندازۀ کافی اعتماد به نفس داشته باشن.

ص.ب 19 بهمن 1389 ساعت 20:42

خب من هم که همینو گفته‌م –که غریزی‌بودن خود‌به‌خود باعث خوبی/درستی چیزی نیست.
البته که این رفتار از نظر من مهمه و قابل اغماض نیست؛ لازمه که طرح بشه و راجع بهش فکر بشه. و نه‌تنها صرفِ خودِ همین مساله‌، بلکه چون نشونه‌ی یه ذهنیت کلی‌تره.
من درمورد همه‌ی مسائل آدما فکر نمی‌کنم، اشتباهات یا مسائل دیگه‌ی کوچکتری –البته که از دید من- وجود داره که چون کوچیکه و منحصر به‌خود اون مساله‌، و نشونه‌ی چیز بزرگ‌تری نیست و پیامدش هم خیلی مهم نیس، ازش حرف نمی‌زنم. اختلال آسایش‌ای هم که شما حرفش رو زده‌ین قرار نیس حتما اختلال فیزیکی یا ذهنی تو همون لحظه‌ باشه؛ من از این که تو اون چند ساعت این اتفاق می‌افته ناراحت نمی‌شم، فکری که باعث اون می‌شه ناراحت‌کننده‌س.
انتظار نمی‌ره که همه‌ی آدما تو همه‌ی مسائل تکلیفشون با خودشون روشن باشه، حتی انتظار هم نمی‌ره که بعضی آدما تو همه‌ی مسائل تکلیفشون با خودش روشن باشه، اما انتظار می‌ره که بعضی آدما تو بعضی مسائل تکلیفشون با خودشون روشن باشه و این یکی از اون بعضی‌مسائله.

فایدیم 12 اسفند 1389 ساعت 00:34

خیلی موافقم عزیزم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد