خوش آن که حلقه‌های سر زلف واکنی

 دیوانگان سلسله‌ات را رها کنی

 کار جنون ما به تماشا کشیده است

 یعنی تو هم بیا که تماشای ما کنی

 کردی سیاه زلف دوتا را که در غمت

 مویم سفید سازی و پشتم دوتا کنی

 تو عهد کرده‌ای که نشانی به‌خون مرا

 من جهد کرده‌ام که به عهدت وفا کنی

 من دل ز ابروی تو نبُرم به‌راستی

 با تیغ کج اگر سرم از تن جدا کنی

 گر عمر من وفا کند ای ترک تندخوی

 چندان وفا کنم که تو ترک جفا کنی

 سر تا قدم نشانه‌ی تیر تو گشته‌ام

 تیری خدا‌نکرده مبادا خطا کنی

 تا کی در انتظار قیامت توان نشست

 برخیز تا هزار قیامت به‌پا کنی

 دانی که چیست حاصل انجام عاشقی

 جانانه را ببینی و جان را فدا کنی

 شکرانه‌ای که شاه نکویان شدی به‌حسن

 می‌باید التفات به حال گدا کنی

آفاق را گرفت فروغی فروغ تو

 وقت است اگر به دیده‌ی افلاک جا کنی

نظرات 1 + ارسال نظر
روشنک 4 اسفند 1389 ساعت 12:19

تا نقش خیال دوست با ماست / ما را همه عمر خود تماشاست

به‌به خانم فرهیخته! :)
مرسی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد