چرا این دو تا غزل سایه و فروغ رو هیچ‌وقت کسی کنار هم نذاشته!!؟

امشب به قصه‌ی دل من گوش می‌کنی

فردا مرا چو قصه فراموش می‌کنی

 

این دُر همیشه در صدف روزگار نیست

می‌گویمت ولی تو کجا گوش می‌کنی؟

 

دستم نمی‌رسد که در آغوش گیرمت

ای ماه با که دست در آغوش می‌کنی؟

 

در ساغر ِتو چیست که با جرعه‌ی نخست

هشیار و مست را همه مدهوش می‌کنی؟

 

مِـی جوش می‌زند به دلِ خُم بیا ببین

یادی اگر ز خون سیاووش می‌کنی

 

گر گوش می‌کنی سخنی خوش بگویمت

بهتر ز گوهری که تو در گوش می‌کنی

 

جام جهان ز خون ِدلِ عاشقان پُـر است

حرمت نگاه دار اگـَرَََش نوش می‌کنی

 

سایه چو شمع شعله درافکنده‌ای به جمع

زین داستان که با لبِ خاموش می‌کنی

 

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ                                       

                                                

چون سنگ‌ها صدای مرا گوش می‌کنی

سنگی و ناشنیده فراموش می‌کنی

 

رگبار ِنوبهاری و خوابِ دریچه را

از ضربه‌های وسوسه مغشوش می‌کنی

 

دست ِمرا که ساقه‌ی سبز ِ نوازش است

با برگ‌های مُرده هم‌آغوش می‌کنی

 

گُم‌راه‌تر ز روح ِشرابی و دیده را

در شعله می‌نشانی و مدهوش می‌کنی

 

ای ماهی ِطلایی ِمُرداب ِخون ِمن

خوش باد مستی‌ات که مرا نوش می‌کنی

 

تو دره‌ی بنفش ِغروبی که روز را

بر سینه‌ می‌فشاری و خاموش می‌کنی

 

در سایه‌ها فروغ تو بنشست و رنگ باخت

او را به سایه‌ از چه سیه‌پوش می‌کنی؟

نظرات 1 + ارسال نظر
ف 11 آذر 1388 ساعت 00:26

برای اینکه یه روز شما این کارو بکنی و ما حظشو ببریم

:) برای این‌که واسه حظ‌بردن شما ما یه‌روز این‌کارو بکنیم!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد