برای سپینود


بشنوید

موسیقی خوب را با بلندگوهای کامپیوتر

نـشنوید

 

...

هزار پله به دریا مانده است

که من از عمر خود چنین می‌گویم.

 

 

احمدرضا احمدی

خواستین ایران رو بشناسید بی‌آر‌تی سوار شین آزادی-تهران‌پارس رو؛ خبرای تهران رو خواستین بگیرین تاکسی بشینین از انقلاب تا فردوسی؛ دانشجوها را خواستین ببینین –البته فقط دختراشونو، پسراشون معلوم‌ نیس کدوم گوری‌ان همیشه‌ی خدا!- سر ِوصال تا بعدِ کالج رو گز کنین؛ اگرم از قدیما گم‌شده‌ای داشتین کافیه سر‌ ِراه پنج‌ دیقه چهارراه‌ ولی‌عصر وایسین –فرقی نمی‌کنه کدوم‌ورش.

 

پی‌نوشت: خط شبانه‌ی همان بی‌آر‌تی، تهرانِ زیر ِخط را نشانتان می‌دهد.

حبیتک

بشنوید

بشنوید

ببینید


به‌روزهای سرما و زمستان (باران)۱

سنگ‌فرش ِخیابان برکه‌ای است
و خیابانْ غرق آب
دختر از خانه‌ی قدیمیش بیرون می‌آید
پسری می‌گویدش: چشم‌به‌راهم باش
و دختر چشم‌به‌راهش‌ می‌ماند
اما او می‌رود و فراموشش می‌کند
و دختر به‌زمستان می‌پژمرد

 

به‌تابستان دوستت می‌داشتم، به‌زمستان دوستت می‌داشتم
به‌تابستان چشم‌به‌راهت ماندم، به‌زمستان چشم‌به‌راهت ماندم

چشمانت تابستان و چشمانم زمستان

و دیدارمان، دلبندم، ورای تابستان و زمستان

غریبه‌ای گذشت و نامه‌ایم داد
دلبندم با اشکِ غم نوشته بودَش

گشودمش، اما حروف از بین رفته بودند
روزها گذشتند و سال‌ها جدامان کردند
و حروف نامه را باران (زمستان) پاک کرد

 

-------------------------------------------------------

۱- شتی، باران و زمستان هر دو را معنی می‌دهد.

نیم‌ قرنه که تهران ترافیک داره؛ وقتش نشده یه بهونه‌ی کمی‌تازه‌تر واسه دیرکردناتون پیدا کنید!؟

نکته‌ی کنکوری: S ِ آخر ِSMS اولِ کلمه‌ی SERVICE به‌معنی خدمات است؛ آن‌چه که شما می‌فرستید، می‌زنید، می‌کنید، می‌‌نمایید، می‌دهید یا می‌ایئید، SM (به‌معنای پیام ِکوتاه) است!

جستجو

...و سرخی از لبان تو   شیر از انگشتان من به یغما می‌رفت
                                                           تا هر دو
                                                           خاموش شوند...

 

 

 

             محمد مختاری

جای شعر!


جماعتـیم مُجهز ِجمیع ِجدید‌ترین تجهیزاتِ جهان

جواب نمی‌دانم اما

که چرا

     هراَزچند

       جواب ِمسیجی

          چون‌این می‌شود:

                 «ببخشید شما!؟»

و جوابِ مسیج ِجواب‌ چون‌این:

«ئه! جیران جان! تویی جِدّن!؟

می‌بخشی! من همه‌ی کانتکت‌هایم پریده‌ است!»...

 

آی... جوادانِ آن‌جایِ‌‌فُلان‌جِردِهان که ماییم

           بی‌ـ‌سواد ِساختن ِ‌نسخه‌‌ای پشتیبان...

مدینه و مدنیت فهمیه راستکار

[...]

-از محله‌ی فعلی‌تان بگویید.

]-نیش‌‌خند می‌زند] محله‌ی ما قرار بود از میدان ونک تا پارک ملت فعلی‌ تبدیل به پارک شود ولی چندین مکان عمومی ساختند که علت اصلی تراکم و ازدحام این‌جا شد. این شد که پارک روزبه‌روز کوچک‌تر شد. بیمارستان مادر، بیمارستان ارتش، بیمارستان سوانح‌و‌سوختگی، دبیرستان، هتل هیلتون، ساختمان تلویزیون و غیره را از محوطه‌ی پارک کسر کردند. بعد از ازدواج که به این‌جا آمدیم، محله قبلی‌مان خیلی گران‌تر از محله‌ی فعلی بود، چون آن‌جا نزدیک سرچشمه بود و این‌جا برّوبیابان! روبرو‌ی منزل‌مان بیمارستان روانی چهرازی و پشت خانه‌مان یک باغ‌وحش بود. آن وقت‌ها این‌جا مغازه، دکان یا چیز دیگر نبود تااین‌که فروش‌گاه بزرگ ایران باز شد که الان جام‌جم جای‌اش را گرفته است.
آن زمان نه از جردن خبری بود، نه از بزرگ‌راه مدرس. همه‌جا خاکی بود. ظاهرا این‌جا محلی بود که به آن می‌گفتند محل آرامش. در هیچ‌کدام از کوچه‌ها بقالی نبود، نانوایی نبود و پول نفت کم‌کم داشت کار خودش را می‌کرد.
چون بیمارستان روانی و باغ‌وحش این‌جا بود، کم‌تر کسی برای خرید و سکونت به این کوچه مراجعه می‌کرد. بعد از انقلاب، ما زن‌های کوچه برای انتقال باغ وحش از این‌جا اقدام کردیم. بوی نامطبوع و دردسرهای زیادی داشت. نجف ]دریابندری] به من می‌گفت این کار را نکنید، باغ وحش و بیمارستان روانی‌ خیلی بهتر از ساختمان‌های بلند است. آن‌موقع حرف نجف را نمی‌فهمیدیم، ولی الان کاملا متوجه مفهوم حرف‌اش شده‌ایم. آن‌موقع، این‌حوالی تنها ساختمان بلند، ساختمان اسکان بود و یکی دیگر هم در جاده قدیم بود که در زمان طاغوت ساخته شده بود. جالب این‌ که صاحب آن مورد خشم قرار گرفت، ولی الان اگر به همان ساختمان نگاه کنید، انگار تو‌سری خورده است، ولی آن موقع آن‌قدر باشکوه بود که به ساختمان «از کجا آورده‌ای؟» معروف شد! ما برای درس‌خواندن به الهیه می‌رفتیم که خلوت بود و پر از صدای آب و پرندگان

.

-الان از ساختمان اسکان به بالا، ساختمان های بلند، دیگر از شمار خارج شده.
-بله، تازگی‌ها، تمام چنارهای الهیه را بریده‌اند و جای‌اش ساختمان بلند کاشته اند. درواقع جاده قدیم از طریق جنگل و محوطه‌ی سبز به جاده وسطی وصل بود. مثلا ما سیزده‌به‌در به چیذر می‌رفتیم یا درکه یا ونک. چه توت‌هایی داشت ونک!
بعضی از اقوام، دربند خانه‌ییلاقی داشتند که رفتن به آنجا بسیار مشکل بود. دو تا ماشین شورلت قدیمی بود در توپخانه. مقداری از مسیر را با آن‌ها طی می‌کردیم و بقیه‌ی راه را با الاغ یا قاطر می‌رفتیم

.

-از کیفیت کار شهرداری‌ رضایت دارید؟
-ما در این شهر پیاده‌رو به معنای واقعی نداریم. مظاهر مدنیت کم‌رنگ است. مدنیت یعنی این‌که کسی مزاحم دیگری نشود؛ یعنی حالت معماری و شهرسازی به‌گونه‌ای باشد که افراد شهر مزاحم هم نشوند. چند روز پیش خانم مسنی را دیدم که آسم داشت و می‌خواست از خیابان رد شود اما نمی‌توانست، چون تمام ماشین‌ها کیپ هم ایستاده بودند؛ یک موتوری هم بود و مدام به این خانم غر می‌زد که چرا راه را سد کرده‌ای؛ جوی خیابان هم پر از آب بود. حالا خواهش می‌کنم آقای شهردار منطقه به من بگویند این پیرزن با این حال از کجای خیابان رد شود؟ مردمی که با چرخ خرید از بازار شهرداری می‌آیند از پیاده‌روهای پله‌پله چطور باید عبور کنند؟ من در اینجا مصداق کامل مثل «این آدم پیاده است،خیلی هم پیاده هست» را واقعاً به چشم دیدم...