که از اوج پریدن‌ها بر این ویرانه‌ها افتاد

خفه شو پِدَسّگ! این اولین فحشیه که از یه دختر شنیدم –و آخریش تا امروز؛ لااقل رودرروش.

یه روز سرد پاییز بود، پنج‌شنبه. تنها روزی که فقط تا ظهر مدرسه بودیم. بعد از این که می‌اومدی خونه و ناهار می‌خوردی، برمی‌گشتی می‌رفتی کتابخونه و سینما. نمی‌شه گفت چقدر راه بود؛ مقیاس‌های هر دوره‌ای واسه خودِ همون دوره‌ است. همون‌طور که قبل‌ترش که کتابخونه‌ی کانون می‌رفتم؛ مسیر سه‌-چهار کیلومتری رو پیاده می‌رفتم و به‌نظرم ده‌-پونزده‌ کیلومتری می‌اومد و درعین‌حال همون موقع هم تعجب می‌کردم که چرا بقیه با تاکسی می‌آن و می‌رن یا با پدرومادرشون –و این یکی البته هنوز هم به ‌نظرم میاد! قبل‌ترش هم مدرسه‌ای می‌رفتم که تو حیاطش ترس گم‌شدن بود و قصه‌ها ساخته بودن و می‌ساختن ازش که سه‌چهار سال بعد که دوباره رفتم توش، به‌نظرم اومد که چقدر کوچیکه.

القصه، پنج‌شنبه‌ی سرد پاییز که می‌رفتم برم کتابخونه و بعد سینما (شورش در ماروسیا رو داشت) مثل همیشه واسه خودم تو خیابون می‌خوندم تا رسید به این‌جا که: «تو را از شب جدا کردم؛ تو را از قصه آوردم» که یهو اون صدای کذایی به گوشم خورد که از دهن یه دختر دبیرستانی دراومده بود. می‌دیدم که پیش از من، دوستِ همراهش هاج‌وواج مونده. اون روزا خیال می‌کردم که هرکی هر حرفی می‌زنه منظورش همونه؛ الان خیال می‌کنم که آدما تو حرفاشون همه چی رو می‌گن غیر از اون چیزی که می‌خوان بگن اما بازم نمی‌تونم اینو عطف به گذشته بکنم و اون روز. خیلی که از این ماجرا گذشته بود یه روز فکر می‌کردم به خودِ حضرت فحشی که از آن دهن مبارک دراومده بود! فکر می‌کردم که "ر" پدر همین‌جوری هم واسه تلفظ سخته چه‌برسه به این که بخوای یه سین هم بعدش بیاری (آدم یاد پدر با سینی سیب می‌آورد می‌افته و دوباره اون مدرسه که ترس گم‌شدن بود توش!) اما اون‌کسی که اولین بار این فحشو داده می‌فهمیده که وقتی اون "ر" رو حذف می‌کنی، چقدر می‌تونی همه‌چیز رو بار ِاون سین کنی و چه لذتی برده همون‌ موقع. به اوج لذتی رسیده بالاتر از هر اوجی... حیف که بدیِ همه‌ی اوجا اینه که بعدش اگه بالاتر نری ازش، از هر پَستی‌ای پست‌تر می‌شه، بی‌معنی می‌شه، مبتذل می‌شه؛ و نمی‌دونم اون آدمه جای بالاتری بعد از اون تونسته پیدا کنه یا نه. بگذریم...این همه که کلمه سربریدم، فقط می‌خواستم اون صحنه‌ی بیست سال پیش رو بگم که همه‌ش ده ثانیه هم نشد؛ خوندن من و روبرو شدن ما سه نفر و پدسگ اونو و نگاهای حیرون من و دوست اون و بعد هم خودش و رد شدن...اصلا این هم مهم نبود؛ فقط می‌خواستم بهتون بگم ترانه‌ای که من تنها فحش عمرم از یه خانم رو به‌خاطرش شنیده‌م یکی از بهترین ترانه‌های همه‌ی عمر منه؛ بشنوید.

نظرات 4 + ارسال نظر
دلگرم 31 فروردین 1390 ساعت 00:16

عالی؛ عالی! فحشش هدر نشده لااقل!

آوا 31 فروردین 1390 ساعت 12:39

صابلاگ بعضی وقتا سربه سرمون میذاری؟

[ بدون نام ] 31 فروردین 1390 ساعت 18:36

صابلاگ میگه بقیه رو نمیدونم اما من، این کار همیشگیمه!

[ بدون نام ] 31 فروردین 1390 ساعت 18:39

صابلاگ یادش رفته به خسرو بگه: نوش جان! گفتم ما که فحششو خورده یم، هدر نشده باشه!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد