این... پرده‌ای است در پرده

تازگیا رفته تو خط لیوبا آندریوونا. ولی کور خونده؛ لیوبا عاشق سیمونه؛ سیمون هم که تو حسرتِ ساشا ایوانوونا آه‌های یه‌خطی می‌کشه؛ عوضش ساشا یه‌دل نه صد‌دل...

-بس کن! حالم از این‌همه ابتذال به‌هم می‌خوره.

-این زندگیته رفیق؛ اگه مبتذله عوضش کن.

-آره این‌دفعه رو خوب گفتی. عوضش می‌کنم. اگه عوض نکنم، ‌اگه عوض نشم اصلا واسه چی انقلاب کرده‌یم!؟



جِی‌جِی‌! چقد دوستم داری؟

-اگه بخوام درصدی بگم... حدود شست‌درصد دوسِت دارم!

-کافی نیست جی‌جی؛ الاغتو وردار بزن به‌چاک. دیگه‌ام این‌‌جا نیا.

-خانم اگنس!

-برو جی‌جی.

-...درسته شست‌درصد دوستتون داریم اما چهل‌درصدِ باقی رو خاطرخواتون هستیم. به‌شرفِ ریچارد برتون که عشقه!

-اوهوم؟

-اوهوم.

 


پرده‌ی شانزدهم: آفتاب می‌دمد

-من دیشب خوابی ندیدم؛ عجیب نیست؟

-من دیشب خوابی ندیدم؛ خیلی عجیبه.

...

-وقتی دیدم صورتتو می‌زنی و سراغ صبحانه می‌گیری، وقتی دیدم آب داره می‌جوشه و لیوانا تو سینی منتظره...

-آه.. چه لحظه‌هایی رو گم کرده بودیم...


پرده‌ی بیستم: دسته‌گلی برای همیشه

چرا صدام می‌لرزه؟ -اشکال خطه عزیزم. می‌خوام خبری راجع‌به پدرت بهت بدم. می‌شه اول یه لیوان آب بذاری دم دستت؟


موسیقی گشایش مجلس شبیه در ذکر مصائب...

 

 

نظرات 3 + ارسال نظر
ف 22 مهر 1388 ساعت 21:02

پس چرا نمی‌گی حدسم در مورد دست‌نوشته درست بود یا نه؟
آهان راستی ممکنه جلال آل احمد هم بوده باشه
(با تقلب از روی سمیرا :) )

[ بدون نام ] 22 مهر 1388 ساعت 22:56

همون‌جا گفته‌م... نه‌بابا، اون مرتیکه سال ۴۸ مُرده.

ایمان 26 آذر 1388 ساعت 21:34

سلام رضاجان.این بار اولیه که به بلاگت سر می زنم.......
یهو خودمو تو سالن سایه دیدمو......آواز قوی......و دیدم که چقدر از آخرین باری که یه کار خوب دیدم گذشته!
مرسی از این یادآوریت.......

واسه همینه که کمتر همدیگرو می‌بینیم دیگه! ...کارای این‌روزا تو مایه‌ی تئاترای بچه‌مدرسه‌ایا شده!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد