این عطرها که میتنیم
از خواب به خیال
از خیال به خیال
پیامهایی هستند که به ما میرسند
از نفس به نفس
از زبان به زبان.
این اشکها که به بار میرسانیم
از سوگ به سوگ
از اندوه به اندوه
امیدهایی هستند که انتظارمان را میکشند
از آستان به آستان
از انتظار به انتظار.
این گامها که به هم پیوند میدهیم
از نفستازهکردن تا نفستازهکردن
از گذار تا گذار
تمناهایی هستند که ما را پی میگیرند
از درنگ به درنگ
از میلاد به میلاد.
این بوسهها که نثار میکنیم
از لب به لب
از دهان به دهان
ایثارهایی هستند که ما را مینوازند
از طره به طره
از وعده به وعده.
این تاجهای گُل که میبافیم
از دست به دست
از راه به راه
باغهایی هستند که از آنها فرود میآییم
از پله به پله
از صفه به صفه.
این سکوت که ما را جدا میکند
از پیوند به پیوند
از چهره به چهره
تنها بندری است که ما را به هم میپیوندد
از دریا به دریا
از ساحل به ساحل.
داریوش شایگان
پرتو(؟)
همهکسام مُردن ولی نه برای من! هرروز میبینمشون؛ پدر اونجا نشسته بود، مادر اونجا، و من –بچه بودم. تو نبودی، معنیش اینه که مرده بودی؟ نه!... لعنت به جادهها اگر معنیشون جدائیه!... از پیچ کوچه بپیچ. همینجاس. درست آمدی!
مسافرانِ بهرام بیضائی
میخواهم با مورچگان دوستی کنم
تا بیاموزم که آرام و بیصدا
به سوی تو بیایم
و رازهایم را به تو بیاموزم
بیهیچ هراسی...
غادت السمان
عبدالحسین فرزاد
نویسندهی بلاگ کتابلاگ بنابه وظیفهی کتابدوستانهشان قرار شده که از این به بعد پُستهایی را به نشر تصویر جلد مجلات و کتب قدیمی و چوناینها اختصاص دهند. اول نگاهی بیاندازید.
خوب میبینید که برای اولین پست، مجلهای انتخاب و عکس آن منتشر شده. نویسنده سعی کرده که عین نوشتههای روی جلد را هم دوباره بیاورد تا مبادا بر کسی ناخوانا بماند. البته که علاوه بر این زحمت کشیده و به نویسندگان مطالب آن شماره نیز اشاره کردهاند... و بعد ناگاه به آن پاراگرافهای واپسین رسیدهاند که وقتی من رسیدم چیزهایی مدام به ذهنم آمد و رفت -یعنی که نرفت و ماند؛ بنابراین سعی کردم مطرح کنم شاید که من اشتباه فهمیده باشم و از جهل مرکب بهدرآیم و شاید هم کتابلاگر:
نویسندهی محترم!
-اول: آن "ظاهرا" در پاراگرافِ یکیبهآخر، نشاندهندهی این است که شما از صلهبگیربودنِ ایشان یعنی آقای وحید دستگردی مطمئن نبودهاید و گویا فقط از بابت تمجیدات شاه به این کشف نائل شدهاید؛ درست فهمیدهام؟ اگر نه، لطفا دلایل و مدارکتان را ارائه کنید تا شیرفهم شویم.
دوم: آن کلمهی "۷۳ سال قبل" با آن علامت تعجب پیش ِرویش این را میرساند که هنوز خودتان از اینکه در آن روزگار چنین مجلهای چاپ میشده انگشتبهدهانید. بله، گویی در واقع هم چنین است. سال ۱۳۱۶، که مجله در سال هجدهم انتشارش است، ما هنوز جایی نیستیم؛ کشور اوضاع مالی خوبی ندارد؛ ادبیات تازه دارد (دوباره!) پا میگیرد. چاپ در حال گذر ِ بسیار کند از چاپ سنگی به سربی است و کتابهای بسیار معدودی چاپ شده، با وضعیت و کیفیت نهچندان خوب و بیشتر هم هنوز چاپ سنگی؛ بسیاری از متون کلاسیک و قدیمی هنوز حتی تصحیح –و درمواردی یافت!- هم نشدهاند که به چاپ برسند؛ صنعت چاپ، صنعت گرانی محسوب میشود (قیمت کتابهای آن دوره و همین مجله نشانگر همین است؛ آیا ذهنیتی نسبت به "۵۰ ریال" آنسالها دارید!؟) از این که بگذریم دستکم اینکه پهلویِ اولِ آن سالها (با همهی درکِ پایین و اشکالاتش و...) کارهای کوچکی برای فرهنگ و ادبیات کرده که شاید خوشایند ِادبای آن زمانه را بس بوده (یادتان هست که ساختِ مقبرههای کمیبهتر برای حافظ و فردوسی و نیز بزرگداشتها و سدهها و هزارهها و چوناینها؟) پس خود را جای آقای "وحید" دستگردی "آن روزگار" بگذارید که بیستودوسال در "آن شرایط" این مجله را چاپ و منتشر کرده، نه جای خود که تا اراده کنید هرچهبهنظرتان آمده –درست یا نادرست- را میتوانید در اینجا بهخورد اینهمه خوانندهتان بدهید؛ و بعد -اگر خواستید- قضاوت کنید که ایشان صلهبگیر بودهاند یا نبودهاند!
-سوم: "ظواهر" حاکی از اینند که آقای دستگردی از بزرگان ادب بوده؛ آن نویسندهها هم که ایشان "مدیر"شان بوده برای خودشان "آدمحسابی"ای بوده و هستند؛ و اثباتِ این، بهدشواریِ اثباتِ آن "صلهبگیر" شما نیست (همینجا میتوانید اسمشان را جستجو کنید) حال با توجه به این و نیز این که در اولین معرفی ِ ایشان، صفت "زندهنام" را برایشان استفاده کردهاید، ممکن است توضیح دهید که چگونه است که ناگاه به این "صلهبگیر" رسیدهاید -یا اینکه "زندهنام" را برای ما غافلان معنیِ تازه کنید؟
-چهارم: گویا در اولِ این نوشتهتان، یکی از اغراض ِچوناینکاری را "ترغیب جماعت به کتابخوانی" عنوان کردهاید؛ ظاهرا هم که انتشار ِعکس ِمجلهی ارمغان پربیراه نیست اما آیا منکوب کردن چهرهی نویسندهی آن هم در همین راستا، یعنی ترغیب جماعت به کتابخوانی، صورت گرفته است!؟
-و آخر که: ممکن است لطفا بفرمایید کار شما چه تفاوتی با دیگران که آسوده این و آن را متهم به بستگی به و وجهنقد گرفتن از دیگران میکنند دارد؟
زیـپ بهرویِ قُلوههات پایین لغزید
و همه طوفانِ خوش ِتن ِشیدات
بهدلِ تاریکی
ناگه بُرونپاشید
و پیرهنت بهافتادن بر کفپوش ِلاک
نکرد صدایی بیش از صدایِ
افتادنِ پوستپرتقالی بر قالی
ور که زیر ِپاهامان
دکمههایِ کوچکِ صَدَفش چون ارزنهایی تِقتِق کردند
سانگین
میوهیِ لطیف
نوکِ پستانات
نقشی نو از بخت درانداخت
بر گودیِ دستم
سانگین
میوهیِ لطیف
آفتابِ شب
ژاک پرهور
بلاگصاب
----------------------------
سانگین: (طبعِ) دِمَوی، دمویمزاج، خونرنگ، (صورتِ)گُـلگون، سرزنده، خوشبین، پُرامید،
مداد قرمز، طرح/نقاشی کشیدهشده با مدادِ/بهرنگِ قرمز، زنگِ آهن
و: یاقوت سرخ، پرتقال/گلابی توسرخ (خونی)
بساط سبزه لگدکوب شد به پای نشاط
ز بس که عارف و عامی به رقص برجستند