باتوجه به این که تا زمانِِ اختراع ِمسنجر، ما –همه- رویِ کیبُرد، دربهدر، تکبهتک، دنبال "اِم" و "تی" و "یو" و "دبلیو" و بقیهشون میگشتیم (یعنی این که تایپِ یهانگشتی ِلاتین هم بلت نبودیم چهبرسه به چندانگشتیش) و چشمبسته ردیفکردنِ "اف" و "یو" و "سی" و "کِی" پشتِ هم رو بهسادگی مدیونِ همون چتِ مسنجریم! و نیز این که خوندن پینگلیش –کماکان- سختتر از فارسیه و ما هم که –همه- معتقد به احترامبهحقوقدیگران (اسم کُلیش خیلی قلمبهسلمبهس) ازجمله خوانندگانمون هستیم و بازم این که پینگلیش، نیاز اون زمونه بود و حالا دیگه نرمافزارهای قابلقبولی برای تایپ فارسی دردسترسه (و برای سختگیرها مشکلایی مث نیمفاصله و سجاوندی واینا هم تاحدی حل شده) و میشه پیامک فارسی هم فرستاد (بله، میدونم که پیامک فارسی کمی لوسه!) و بادرنظرگرفتن این که -همهی- ما دلمون برای این زبونِ بیصاحاب –که زبونِ حرف زدن ماست- میسوزه و گاهی هم یهو –بادلیل یا بیدلیل- دلمون واسهش غنج میره و از اونجا که این زبون، تا اطلاع ثانوی، به خط فارسی (اشکال نداره شما بگین خط عربی) نوشته میشه:
از این پس هرگونه نظر، نامه، آفلاین، پیامک و هرکوفتِ پینگلیش ِ دیگر (جز موارد ناگزیر) نادیده گرفته خواهد شد!
میخانه را بگشای در، کامروز مخمور آمدم نزدیکِ من نِه جام ِمی، کز منزلِ دور آمدم
شهر ِپدر بگذاشتم، نقشی دگر برداشتم خود را چو ماتم داشتم، بیخود در این سور آمدم
بودم قدیمی خویش ِتو، از مذهب و از کیش ِتو منزل به منزل پیش ِتو زآن شاد و مسرور آمدم
درگاه و در بیگاه من، دانم بریدن راه من کز حضرتِ آن شاه من با خط و دستور آمدم
بازم جفا چندین مکن، مسکین مدان، مسکین مکن ابرو ز من پُر چین مکن، کز پیش ِفغفور آمدم
هر چند بینی جوش ِمن، فریادِ نوشانوش ِمن یکسو منه سرپوش ِمن، کز خلق مستور آمدم
من بر جهودانِ دغل مشکل توانم کرد حل زیرا که لوح اندربغل این ساعت از طور آمدم
با آن که کرد این منزلم همصحبتِ آب و گلم از نار کی ترسد دلم؟ کز عالم نور آمدم
ره پیش آن خوانم بده، آبم مبر، نانم بده دارو و درمانم بده زیرا که رنجور آمدم
با او رَوَم در پیرهن، بی او نیایم در کفن تا تو نپنداری که من از دوست مهجور آمدم
خواهد ز رویِ ارتقا رفتن برین بام ِبقا میدان که میخواهم لقا، چون فارغ از حور آمدم
ببریدم از ماهی چُنان، با ناله و آهی چُنان وانگاه من راهی چنان شبهایِ دیجور آمدم
چون اوحدی در کویِ دل تا من شنیدم بویِ دل هر جا که کردم رویِ دل، فیروز و منصور آمدم
از سطح ِسنگ
تو زمزمهیِ بادِ نهان بودی
تو دانش ِآفتاب گشتی
میراثِ ذرههایت را
با زمزمهیِ نهانِ باد میبُردم
با زمزمهیِ نهانِ باد
من سطح ِسنگ میشدم
که آرزویِ شکافبرداشتن
از نیرویِ پنهانی ِیک گیاه را میمُردم
رویا