خویشتن را علاج مینکنی باری از عیب دیگران خاموش
محتسب کونبرهنه در بازار قحبه را میزند که روی بپوش
سعدیمون
یه بار و ده بار و هشت بار و ده بارش کاملا معموله؛ سی بار و چهل بارش هم عادیه که تو مهمونی، وقت نشستن،خم شدن، راهرفتن، وایسادن یا هرچی، خانما حواسشون به لباسشون باشه؛ ممکنه صد بار هم بشه اما خیال نمیکنید هزاروهفتصدوسیودو بار بالاپایینکردن لباس تو سه ساعت مهمونی فلسفهی اون لباسپوشیدن رو زیر سوال میبره؟ یهخرده ناجور –ناجور بههرمعنیش- نیست که همهی مهمونی، ثانیهبهثانیه، دستتون مدام به یقهی لباستون بره و پشت و جلو -با حرکات متناوب بامعنی یا بیمعنی، یواشکی یا پیدا، تند یا آروم؟ نه، جبهه نگیرید؛ حرفِ نوع لباسپوشیدن نیست که این به هیچکس دیگهای جز خودتون مربوط نمیشه؛ فقط این که طبق هر دین و آیین و مسلک و مرامی که دارین و بهپیروی از هر مد و با/بی توجه به سنت و عرف و شرایط اجتماعی موجود یا ناموجود اگه تصمیم میگیرین هرچی بپوشین چرا با اون لباسپوشیدن کنار نمیاین؟
ببال...ببال
که جفایت هرچه بیشتر
تو بهگوشت و چشمم زندهتر
و بَرجا، بهخواستِ عشقمان، که من بازبینَمت
نسیمت عنبر
و زمینت شکـّر
و من دوست دارمت...بیــشتر
دستانت درختانِ درهمپیچان
نغمه سرنکنم اما من
چون همه بلبلان
که زنجیرها میآموزندَم
که بجنگم...
بجنگم...بجنگم
چرا که بسیارت دوست دارم
آوازم تیغهای ِگُل ِسرخ
و سکوتم کودکی ِرعد
و زنبقی خونین
قلبم
و تو زمین و آسمان
و دلت سبز-آبی
و جزرها در تو مد...و جزرها در تو مد
پس چگونه بسیار دوست ندارمت اینچنین؟
که تو برجایی، بهخواستِ عشقمان، که من بازبینمت
نسیمت عنبر
و زمینت شکـّر
و من دوست دارمت...بیــشتر
و منم کودکِ عشق ِتو
در آغوش ِدلپذیرت
میبالم و بزرگ میشوم
محمود درویش
صابلاگ
با موسیقی مارسل خلیفه و صدای امیمه الخلیل