ز هجرش بس که در خود گم شدم آگاهیام نبود
که هر شب من کجا و او کجا و دل کجا باشد
لبانت آنچنان بوسم که جایم بر لبان آید
کنارت آن زمان گیرم که عمرم در میان باشد
بیفشان جرعهای ساقی گر آیی بر سرم روزی
که خشت قالبم خاک سر کوی مغان باشد
خیال روی و قدش را درون دیده جا کردم
که جای سرو گل آن به که برآب روان باشد
امیرخسرو دهلوی
که جایم بر لبان آید؟!
آره انگار خوب.