عبور

از خشکی‌هایش دل بریده‌ام

مرا به آب جهان بمیران

تا مرگ زندگی کند    در رگ‌های مکنده‌ای

که از روی راین می‌گذرند

هی ببوسمت

و پرنده‌ها

روی مرزهای شورشی تن‌ات    با صدای شکسته‌ بخوانند

توی دهانم

تخم‌گذاری کن

که از حلق من

به این خلق مشت‌های رو‌به‌هوا

تنها    تاریخی شکسته‌بسته دیده‌ام

 

مرا به آب بمیران

انگار

کله‌خری‌هایم را کوک کرده‌اند

درست راس ساعتی که صدای سوسک‌ها

به‌سکسکه می‌افتد

و آب زیرزمین کورمان را مست می‌کند

و خراب زندگی‌مان را برمی‌دارد

هیچ کتابی از آسمان

این زمین نمور را

از کوری عبور نخواهد داد

مرا به آب بمیران

شر‌شر شور قطره‌ها را   روی صدایت دوست دارم

دوست دارم توی شیار‌های شک‌برانگیزت

تو

مثل خواب بعد از شکنجه می‌چسبی به تن

و طبال‌ها

کنار کودکی‌ام تمرگیده‌اند به‌‌کوبشی

که راحتم نمی‌گذارد و تا امروز

کولی‌ام کرده‌ است

دیگر بس است

 

برای حلقم کمی آب

کمی خواب

کمی پرنده با صدای بسته

کمی باز

از مرز بگذریم

رمز عبور

در رگ‌های من است

 

 

 

 

 

                                روجا چمنکار

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد