دم فروبند! در آستانهی بیشه
کلام بشری تو را نمیشنوم
اما سخنان تازهی قطرهها
و برگهای دور را میشنوم
گوش دار!
باران از ابرهای پراکنده فرو میبارد:
بر چهرههای جنگلی ما
بر دستهای برهنهی ما
بر جامههای نازک ما
بر اندیشههای تری که زادهی جانی تازهاند
بر افسانهی زیبایی که دیروز تو را فریفت
و امروز مرا میفریبد
ای ارمیون!
دانونزیو
نادر نادرپور، جینا لابریولا کاروزو
چرا جوابیهای که برای آزموسیس نوشتی رو نزاشتی توی یادداشتهاش؟ از کجا بفهمه که یه نفر براش اینا رو نوشته؟
گفتم بههرحال دستش میرسه.