تو مرا یافتی همچون ریگای که دستی از ساحل برمیگیرد
همچون شیءای غریب و گمشده که کسی کاربردش را نمیداند
همچون جلبک روی سُدسیابای که جزر و مد به خشکی میرساند
همچون مهای پشت پنجره که میخواهد وارد آشیانه شود
همچون آشفتگی یک اتاق مهمانخانه که کسی مرتب نکرده
روزی پس از مستی در زبالههای چرب یک مهمانی
مسافری بدون بلیط که روی پلهی قطار نشسته
جویای در کشتزارشان که دهنشینان ِ بدذات منحرف کردهاند
حیوانای جنگلی که میان چراغ خودروها به دام افتاده
همچون شبگردی رنگپریده که بیگاه به خانه برمیگردد
همچون رویایی بهیادمانده در سایهی تاریک زندانها
همچون هراس پرندهای که در خانه سرگردان شده
همچون انگشت عاشقای که جای کبود انگشتر رسوایش کرده
اتومبیلی که در میان یک زمین خاکی رها شده
همچون پارههای نامهای که باد در کوچه پراکنده
همچون تاول روی دست که آفتاب تابستان بر جاگذاشته
همچون نگاه گمراهای که میبیند گمراه میشود
همچون جامهدانیای که برای همیشه در ایستگاه رها شده
همچون دری شاید پنجرهای که بههم میخورد در خانهای
شیار قلبای همچون شیار آذرخش افکنده بر درختای
سنگای کنار جادهای بهیاد کسی یا چیزی
دردی بیپایان که همچون کبودی ِ زخم باقی میماند
همچون در دوردست روی دریا سوت بیهودهی یک کشتی
همچون مدتها در گوشت خاطرهای از خنجری
همچون اسبی فراری که آب کثیف برکهای را مینوشد
همچون بالینای ویران از شبی پرکابوس
همچون توهینای به خورشید با چشمانای برقزده
خشم از تماشای این که هیچ چیز زیر آسمان دگرگون نشده
تو مرا در شب یافتی همچون واژهای جبرانناپذیر
همچون ولگردی که از خستگی در طویلهای خفته
همچون سگای که قلادهی سگ دیگری را به گردن آویخته
مردِ روزهای پیشین سرشار از خشم و هیاهوی بیهوده
لویی آراگون
تینوش نظمجو