چه خلاف سر زد از ما که در سرای بستی؟

بر دشمنان نشستی، دل دوستان شکستی

سر شانه را شکستم به‌بهانه‌ی تطاول

که به حلقه-‌حلقه زلف‌ات نکند درازدستی

ز تو خواهش غرامت نکند تنی که کُشتی

ز تو آرزوی مرهم نکند دلی که خستی

کسی از خرابه‌ی دل نگرفته باج هرگز

تو بر آن خراج بستی و به‌سلطنت نشستی

به قلمروی محبت در خانه‌ای نرفتی

که به پاکی‌اش نرفتی و به سختی‌اش نبستی

به‌کمال‌عجز گفتم که به لب رسید جانم

ز غرور ناز گفتی که: مگر هنوز هستی!؟

ز طواف کعبه بگذر تو که حق نمی‌شناسی

به در کنشت منشین تو که بت نمی‌پرستی

تو که ترک سر نگفتی ز پی‌اش چگونه رفتی!؟

تو که نقد جان ندادی ز غم‌اش چگونه رستی!؟

اگرت هوای تاج است ببوس خاک پای‌اش

که بدین مقام عالی نرسی مگر ز پستی

مگر از دهان ساقی مددی رسد وگر نه

کس از این شراب باقی نرسد به هیچ مستی

مگر از عذار سر زد خط آن پسر فروغی

که به صدهزار تندی ز کمند شوق جستی!

نظرات 5 + ارسال نظر
s.o 23 دی 1389 ساعت 12:24

ننوشتید شعر از کیه؟
خیلی قشنگه!

[ بدون نام ] 25 دی 1389 ساعت 09:54

سوالم احمقانه بود ظاهراْ !

[ بدون نام ] 26 دی 1389 ساعت 23:30

:)

امیر 30 دی 1389 ساعت 08:13

"من که به گوش خویشتن از تو شنیده‌ام سخن چون شنوم ز دیگران حرف شنیده‌ی تو را..."

آقا دلتنگ شدیم برا موسیقی صداتون

[ بدون نام ] 30 دی 1389 ساعت 12:42

موسیقی صدای ما که جاریه؛ سعادتمند نیستی جان برادر! بعدشم که امروز سی‌ام دی‌ماه است ها! ؛)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد