چه خلاف سر زد از ما که در سرای بستی؟
بر دشمنان نشستی، دل دوستان شکستی
سر شانه را شکستم بهبهانهی تطاول
که به حلقه-حلقه زلفات نکند درازدستی
ز تو خواهش غرامت نکند تنی که کُشتی
ز تو آرزوی مرهم نکند دلی که خستی
کسی از خرابهی دل نگرفته باج هرگز
تو بر آن خراج بستی و بهسلطنت نشستی
به قلمروی محبت در خانهای نرفتی
که به پاکیاش نرفتی و به سختیاش نبستی
بهکمالعجز گفتم که به لب رسید جانم
ز غرور ناز گفتی که: مگر هنوز هستی!؟
ز طواف کعبه بگذر تو که حق نمیشناسی
به در کنشت منشین تو که بت نمیپرستی
تو که ترک سر نگفتی ز پیاش چگونه رفتی!؟
تو که نقد جان ندادی ز غماش چگونه رستی!؟
اگرت هوای تاج است ببوس خاک پایاش
که بدین مقام عالی نرسی مگر ز پستی
مگر از دهان ساقی مددی رسد وگر نه
کس از این شراب باقی نرسد به هیچ مستی
مگر از عذار سر زد خط آن پسر فروغی
که به صدهزار تندی ز کمند شوق جستی!
ننوشتید شعر از کیه؟
خیلی قشنگه!
سوالم احمقانه بود ظاهراْ !
:)
"من که به گوش خویشتن از تو شنیدهام سخن چون شنوم ز دیگران حرف شنیدهی تو را..."
آقا دلتنگ شدیم برا موسیقی صداتون
موسیقی صدای ما که جاریه؛ سعادتمند نیستی جان برادر! بعدشم که امروز سیام دیماه است ها! ؛)