پرندهها از پیراهن تو پریدهاند
و بر این خطّ فاصله ـــــ آرام نشستهاند
من اینجا نیستم
این جا که تو هستی من نیستم
ببین!
چه ساده خط خوردهام در این لباس راهراه
انگار پشت میلههام
و این خطهای عمود
افق دید مرا کور کردهاند
چقدر دست مرا کم گرفتی
چقدر مرا دست کم...
گرفتی!
ببین پشت میلههام
و دست دادهام به دستبند
و از دیوار هیچکس بالا نرفتهام
جز پیراهن تو
که آشیانهی پرندهها بود
جرمم نفرت از این دیوارهاست
که سایهی دروغ میریزند بر سر ما
نه! جرات نمیکنم بردارم
دست از این بازی
و خطّی که تو پشت آن نشستهای
میترسم باز بارم کنی
مشتی حرفّ...
حساب که سرت نمیشود
میشود تو نباشی و
این خطهای دیوار را بشمارم
و پرندههایی که
پریدهاند از عصر ملاقات شیشهای
فریاد شیری
ملاقات شیشهای..