بهخفتن ِ تو
صحرا بهتماشا و پهلوی آبیت نفس به عسل زند
رعنای بادها که پوستِ رویا و آب میپوشی!
خوابت که سرگردان خوابها
در انتهای نگاهت آغاز باغها
بیژن روحانی
...
گناه را به گردن فاصله میاندازیم
ولی بهار دشمن صبر
است
مگر نگفتی: «برایم
دروغ ننویس! آن که بر زانوان تو به خواب میرود کتاب نیست»؟
مگر ندانستی آنچه
رابطه را گره کور میزند، نه طول فاصله، کمبود حوصله خواهد بود؟
اگر ز عشق تا به
صبوری هزار فرسنگ باشد.
کتابها بر زانوان
ما، هنرهاشان را بیرون میریزند
ماتیلد از سرخ و سیاه
میسیزبلوم از دوبلین
بلورخانم از همسایهها
و یک کتاب که نامش را
فقط من و تو میدانیم.
هنر، نه از فراوانی،
از فقدان میرنجد
بهار را، با چشم باز،
در باغچه رویا میکنیم
زنان دلفریب رمانها،
لمیده بر زانویم، لبخند میزنند به من:
ماتیلد در پاریس بهانهگیر
شبیه تو بود
میسیزبلوم در دوبلین تو مثل او حشری نیستی
بلور
خانم در اهواز سفید و فربه بود،
تو بر خلاف او گندمگونی
کتاب
شعر تو را نیز دوست دارم که روی زانو بگذارم
چه باک خواننده آن را
نمیشناسد
من و تو اسمش را میدانیم
کافی نیست؟
...
محمدعلی سپانلو
معشوق
خاک است
افتاده
استوار
و نهالپرور.
بهار خواهم شد
او را به سبزگی
و جهان را به مستانگی
خواهم خواند.
یدالله رویائی
سایهی
سنگینِ جلال آلاحمد (بهمنزلهی یکی از پیچیدهترین محصولاتِ سرگشتگی، درگیریِ درونی و آمیختگیِ
اشتیاق به بهرهوری از مزایا و
اقتضائاتِ جهان مدرن
با شرمندگی و اِعراض از آن، یکی از عجیبترین شمایلهای
حاصل از پیوندِ بدویتِ فرهنگی با فرصتجوییِ سیاسی و جاهطلبیِ اجتماعی درحدّ تعویض مداومِ اقسامِ نقابها
در زندگیِ فردی و ایدئولوژیک
یا «حزبیـفرقهای»،
و ــ بهرغمِ تحولطلبی در پوستهی ظاهری ــ عملاً یکی
از برجستهترین نمادهای ایستایی در آنچه میتوان هستهی سختِ درونی در تاریخ روشنفکری ایران نامید) هنوز و
همچنان بر بخشهای بزرگی از فرهنگِ
شفاهیِ جامعهی
روشنفکری، و در قلمروِ فرهنگِ مکتوب شاید بیش از همه بر «نقدِ»
ادبیات و هنر، و باز در میان شاخههای «نقد» مشخصاً بر حوزهای که بیش از بقیه درجا زده، یعنی بر «نقد
تئاتر»، باقیست.
بحث دربارهی آلاحمد
در مقام نمادی تاریخی، فراتر از بحث دربارهی هر گرایش
و مسلکی که او در هر دوره از زندگیاش اختیار کرد، میتواند اساساً بحثی باشد در...
متن کامل این مقالهی دکتر حمید امجد که کمتر دیده و خوانده شده را ایـنجـا بخوانید.
...
روز گذشته در بین هفت نفر از زنان شاه که اطراف او حلقه زده بودند، یکی از آنها که بیشتر طرفِتوجه شاه و بهاصطلاح گُلسرسبد و سوگلی شاه است، هنگامی که شاه عازم ییلاق بود و حرمسرا افتخار حضور داشتند، آنها را مخاطب قرار داده گفت: خانمها شما همگی مرا دوست دارید؟ شاهزادهخانمها بالاتفاق جواب دادند: البته، البته اعلیحضرتا! شاه گفت: بسیار خوب پس برای اثبات حرف خود بایستی همگی مطیع و فرمانبردار جهانخانم، ملکهی عالم باشید. سپس شاه اضافه کرد که فقط ملکهی عالم جهانخانم افتخار ملازمت او را دارد ولی یکی از زنهای جدید شاه که دوازده یا سیزده سال بیش از سن او نمیگذرد و دختر سلطان احمدمیرزا، فرماندار ارومیه است مبلغ پنجاه تومان (معادل ششسد فرانک فرانسه) به شاه هدیه کرد و استدعا نمود که او نیز افتخار ملازمت همایونی را داشته باشد؛ پیشنهاد او موردقبول واقع شد.
...
کنت دو گوبینو
عذرا غفاری
این چندروزه هی با خودم میگفتم: ساسان!... ساسان م.ک عاصی!... یعنی نمیشد تو یکی
کتابتو ندی چشمه؟ بسکه این آخریا جَوزده شدهن و دارن آشغال چاپ میکنن و جماعتی
هم هیچی نمیخونن -اگه بخونن- جز فقط هرچی که اینا چاپ کنن –انگار که فقط همینان تو همهی این شهر؛
هی میگفتم آخه چرا؟ اینهمه ناشر... و تو این شرایط هی هم میخواستم برم –و باید میرفتم که-
بخرمش و نمیرفتم؛ تا الان که دیدم چشمه نیست و ققنوسه... تا این پابلیش شه شالوکلاه
کردهم که برم انقلاب... ساسان این اولی با همهی مصیبتاش مبارکِ تو و بیهمهی اونا مبارک و بهکام ِ ما!