خوب بالاخره همسر همکارم امروز فارغ شد و همکارم ناگزیر از ارتکاب امر شنیـع مرخصیگرفتن! مدیر وارد شد و سراغش رو گرفت و گفتیم که مرخصیه؛ پدر شده. گفت: یعنی چی -مگه خودش زایمان کرده که نیومده؟
همسر ِهمکارم بارداره و باید ده روز پیش زایمان میکرده اما هنوز که هنوزه بچه به دنیا نیومده و موضوع خطرناک شده حالا؛ بعد همکار من نهتنها تا حالا یه روز هم مرخصی نگرفته که هر روز خدا رو هم اضافهکار وایمیسه...
بسه... تو رو خدا بس کنید این کارهای احمقانهی کورکورانه رو؛ تعصب که شاخودم نداره آخه. چرا مسیج تحریمه هنوز!؟ مگه موبایل قطع نمیشد؟ مگه هنوز قطع نمیشه بهوقتش؟ چرا تحریمش نمیکنید پس؟ مگه اینترنت نا-بود نمیشه همونوقتا؟ چرا تحریمش نمیکنید پس؟ خوب، قرار بود بگیم میتونیم مسیج رو تحریم کنیم، بگیم میتونیم بیاون هم سر کنیم –گفتیم و کردیم؛ و خیلی هم خوب بود اما قرار نیس تو دام ِخودمون اسیر شیم که؛ قرار نیست که دو ساعت با تلفن یا حتی با موبایل چیزی رو بگیم که با یه مسیج میشد گفت –یا حتی نَـگیمش! قرار نیس جوابِ یه سوالِ فوری رو صبر کنیم که فردا صبح که به اینترنت وصل شدیم ایمیل بزنیم؛ که چی؟ -مسیج تحریمه! و مگه پول تلفن و موبایل و اینترنت جای دیگهای میره!؟
نه، اشتباه نگیرید؛ اصلا منظورم این نیست که چیزی شکسته شده؛ و همهچی برگرده به حالت قبل؛ منظورم این نیست که دلم واسه جوک گرفتن تنگ شده یا واسه اینکه بشینم مثل قبل هر جوک یا اباطیلی که واسم میاد رو خوندهـنخونده واسه همه بفرستم –که من یکی که همون وقت هم این کارو نمیکردم؛ اما وقتی میشه حال ِیکی رو بههمینسادگی بپرسم چرا نپرسم؟ وقتی میشه گوش باشم به درد ِدلِ یکی –که فقط با مسیج میتونه بهم بگهتش- چرا نه؟ و وقتی میشه خبر کوتاهی مثل این رو بدم که: «فردا، یکشنبه عصر، فیلم ِکودکان ِکار و خیابان تو سینما فلسطین پخش میشه» بیکه مزاحم ِکار و زندگی یا خوابِ حالای تو بشم، چرا باید بری ایمیل بزنی که: «مسیج تحریمه»!!؟
...و اگه واقعا انقدر پابند تحریمین چرا هنوز اینهمه تلویزیون روشنه هر شب و روز!؟ چرا هنوز تو بلاگا، هر وقت که بـری، بحث سریالای چندشآور ِتلویزیونه!؟
حماقته که ارتباطاتِ خودمون رو اینجوری از بین میبریم...
...
روی خاک ایستادهام
با تنم
که مثل ساقهی گیاه
باد و آفتاب و آب را
میمکد
که
زندگی کند
...
خواستیم بگیم شماها که میخواین برین اونور آب لااقل این عقاید نژادپرستانهتونو تعدیل کنید که دیدیم همه رفتهن!
I have never been one soul.
Sixty trillion cells stagger
Zigzag down the street
Laughing, cussing, arguing,
Singing-crying, living-dying,
Sixty trillion cells –all drunk!
Suji Kwock Kim
ندیدهایدش اگر، نامش را بیفزایید به نام همه آنها که دیگر نخواهید دید؛ مهدی سحابی را میگویم.
برای نا-بود کردن تصویر مدیری که از صبح واسه قالب کردن یه پست رهات نکرده، هیچی بهتر از قرمزیِ تربچهی میون سبزیِ ریحون و جعفریای نیست که چند دقیقه بعد قراره برگاشون میون انگشت شست و اشارهت از ساقه جدا شن...
این نوشته نقدی است بر
درپی ِ
گفتگوی بیضایی با فرج بالافکن در بیبیسی
خانم مختاریان عزیز
-«در سرزمین ما هنوز کاربرد ِپژوهشها، در بسیاری از حوزهها و از بسیاری جهات براساس اصول علمی نیست.» نوشتهی شما اینطور شروع میشود. خوب آیا ممکن است برای خوانندهی ناآگاه که صرفا با "کاربردِ درست و بهجا" یا "نادرست و نابهجا" آشناست، این "کاربرد براساس ِاصولِ علمی" را تعریف کرده و تفاوت آن با "کاربرد براساس ِاصولِ غیرعلمی" را بیان کنید؟ آیا کاربردها به دو دسته، براساس ِاصول علمی و براساس ِغیر ِاصول ِعلمی یا اصول ِغیرعلمی تقسیم میشوند؟ مگر یک پژوهش در چهتعداد حوزه مورد استفاده قرار میگیرد –اگر بگیرد- که کاربردِ آن در "بسیاری" از این حوزهها براساس ِ اصول غیرعلمی باشد؟ و چه مقولهی پیچیدهای است این که یک کاربرد، یک کاربرد ِ واحد، مثلا کاربرد ِاین که "تهمینه پریست" در یک حوزهی دیگر می تواند از بعضی جهات منطبق بر اصولِ علمی و از بعضی جهاتِ دیگر غیرمنطبق بر آن باشد! یعنی یک کاربرد –از یک نگاهِ ثابت- همزمان میتواند هم علمی باشد و هم غیرعلمی!
-بعد ادامه دادهاید که: «از جمله، گاه پژوهشی از یک حوزه، بی ذکر ماخذ، مایۀ کار پژوهشی در حوزۀ دیگر قرار می گیرد.» آیا "غیرعلمی" بودنِ این کاربرد، مربوط به ذکر نکردنِ ماخذ است!؟ یعنی اگر ماخذ ذکر شود، اشکالی در این کاربرد نیست و –دستِکم بخشی از- اصولِ غیرعلمی ِکاربرد، علمی میشوند!؟ خوب بد نیست بدانید که شاید استفاده از پژوهش ِدیگران در نوشتهای، بیاخلاقی یا بد-اخلاقی محسوب شود اما قطعا سببِ غیرعلمی ِشدن ِنوشته نمیشود.
-در آخر ِمقاله نیز باز بهاین مطلب اشاره کردهاید که: «استفاده از نتایج ِپژوهشهای دیگران، بیذکر ِ منبع و ماخذ، آن هم بهصورتی تقلیلیافته و نادقیق، برازندۀ قامتِ هنرمندان بنام ِما نیست». اگر منظور شما از این "نتایج"، همان ایدهی "پری بودن تهمینه و پریزاده بودن سهراب" است که پیشتر توسط بهمن سرکاراتی و جلال خالقی مطلق به میان آمده و بعدتر با رویکردی تازه –که تغییری در اصل ایدهی پری بودن نمیدهد- در مقالهای بلندبالا توسط شما، از کجا یقین کردهاید که بیضایی براساس ِمقالهی شما حرف میزند؟ از کجا که دلیل و مرجعِ ِ دیگری برای این ادعا نداشته باشد؟ و مگر نهاینکه همینجا از چیز ِدیگری حرف میزند -از یَلِگی و سَر-گرمی سهراب که بهنظر شما سرگرمی میآید؟
-اشتباهِ بزرگ ِشما از آنجا ناشی شده که بیضایی را صرفا هنرمند –و حتی محدودتر، فیلمساز- خواندهاید؛ بیضایی پژوهشگر –هم- هست و ازقضا اصلا پژوهشگری است دستِ اول. چند کتابِ چاپشدهی او نشانِ اینند و در همین پژوهش ِآخر، "ریشهیابی درختِ کهن"، منطق، شیوهی تحلیل و استدلال و ارجاعات او بهخوبی پیداست. بیضایی راه ِپژوهش را میداند و میداند که بی دلیل و مدرک و مرجع نباید حرف زد -گیرم که بههردلیل در این مصاحبهی کوتاه آن را باز نکرده باشد.
قیاس ِبیضایی با شاملو اساسا نادرست است؛ شاملو شناختی –لااقل عمیق- از شاهنامه نداشته و صرفا حرف دیگران را نابخردانه تکرار کرده؛ و بیضایی سالها با شاهنامه سروکله زده، زیرورویش کرده، از جهات و در لایههای مختلف بررسی و با متون دیگر مقایسه و مراجع مورداستفاده و روزگار و شرایطِ زمانهی سرایشاش را مطالعه کرده. و همین مطالعه است که او را بهجایی رسانده که امروز بهگونهای دیگر شاهنامه را میفهمد؛ نه اینکه بهتعبیر شما یک روز صبح از خواب بیدار شده و آن را جور دیگری فهمیده باشد. این بحثِ خاص نیز هنوز تازه است و صرفا در گفتوگویی کوتاه به آن اشاره شده؛ حتما که بیضایی دلایل ِخود را ارائه میکند، وقتی که کاملتر دربارهی آن حرف بزند.
-گیریم که بهنظر شما حتی در همینحد هم حرف زدن از آن، بدونِ آوردنِ دلیل، درست نباشد، نخست باید از او دلایلش را جویا شوید و اگر چیزی برای ارائه نبود متهمش کنید؛ که بهنظر میرسد به آن نزدیک شدهاید جایی که پرسیدهاید: «آیا ایشان خود پژوهشی مستقل در اینباره کردهاند و ما از آن بیخبریم و اظهار نظر ایشان نتیجۀ این پژوهش است؟» اما منتظر ِپاسخ نماندهاید و ادامهی بحث را که با "سطحی بودن برداشت بیضایی" آغاز کرده بودید، دوباره پـِی و سرانجام نتیجه گرفتهاید که: «شهرت داشتن حق ِاظهار ِاستنباطهای نادرست به کسی نمیدهد»!
-چنان داد ِسخن از "جایگشت" -که املای انگلیسی آن را هم اشتباه نوشتهاید- دادهاید که گویی هیچ کس ِدیگر، اطلاعی در اینزمینه ندارد و این نیز همچون ایدهی پری بودن تهمینه تراوش ذهن شماست! چگونه و ازچهطریق به بیاطلاع بودنِ بیضایی (و بسیاری دیگر) از جایگشت رسیدهاید!؟ آیا در این زمینه صحبتی با وی یا دیگران داشتهاید؟ چگونه او را در اینباره به تحقیقات جیمز فریزر و نورتروپ فرای ارجاع میدهید درحالیکه اصلا ترجمهی فارسی ِ"شاخ ِزرین"ِ فریزر به بیضایی تقدیم شده است!؟
-«خیلی اتفاقها میافتد که در روایتِ فردوسی بهضرورتِ حماسه، دلیلی ندارد راجعبه آنها کنجکاوی شود ولی در نمایش سهرابکشی شده...». این جملهی بیضایی است و بهنظر معنی آن روشن میآید: در شاهنامه اتفاقهایی میافتد که بعضی از آنها به دلیل ِجنبهی حماسی روایتِ فردوسی کمرنگ است یا اصلا نادیده گرفته شده و این کاملا طبیعیست. اما برداشت شما چنین بوده که: «بیضایی میگوید بهضرورتِ حماسه، دلیلی برای کنجکاوی در روایت ِفردوسی نیست»! حتما خوب می دانید که نهتنها در شاهنامه، که درگوشهکنار ِ هر اثر ِاینچنینی، نکاتی هست که –بههردلیل از جمله خارج بودن از سبکِ کار یا بیدانشی یا بیعلاقگی نویسندهی آن- پرداخته یا پیگرفته نشدهاند و برای نویسندهی خوانندهی آن اثر جالبند و بهعنوان مایه و مواد کار ِنوشتن توجهش به آنها جلب می شود.
-چندجایی در تفاوتِ متن ِنمایش ِ "سهرابکشی" با شاهنامه سخن گفتهاید و این مقایسه کاملا نابجاست؛ هنرمند برای آفرینش ِاثر، از اسطوره و تاریخ استفاده میکند اما نهلزوما بههمانصورتِ واقعی یا پذیرفته شده. از او نباید انتظار ِبازآفرینی واقعیت یا اسطوره را داشته باشید؛ هنرمند که مورخ نیست؛ هنرمند فقط از سوژهها یا مفاهیم ِ ذهنآشنای تاریخ یا اسطوره برای کار خود و درجهتِ کار خود بهره میگیرد. بهتر بود در این نقد صرفا از حرفهای بیضایی دربارهی شاهنامه بهمیان میآوردید نه از متن نمایشنامهی او.
-بله، همه میدانند که معنی فنی "نسخه" چیست؛ اما نسخه معانی دیگری هم دارد از جمله "گونه" "برداشت" یا "روایت"؛ و بهنظر نمیرسد که بیضایی آن معنی ِفنی را در اینجا اختیار کرده باشد چون از "تنها متن ِموجود در دسترسِ ِ فردوسی" حرف میزند؛ پس نسخه، معنای فنی خود (صورتِ نوشتاری از روایت) را ندارد و منظور ِبیضایی، روایتهای شفاهیست که بهقولِ شما: «بازسازیهای این روایاتِ شفاهی بسیار پیچیدهاند و به حوزۀ پژوهشهای اسطوره شناسی و نقد ادبی متعلقند» و خوب با پیشفرض شما (متعلق نبودن مطلق بیضایی به این حوزههای پژوهشی!) نتیجه کاملا بهدلخواه شما شده است!
-بیضایی میگوید: «در یک نسخهی خیلی قدیمیتر، احتمالا سهراب بدجنس بوده...». بهنظر میرسد که شما کلمهی "احتمالا" را در اینمیان نادیده گرفتهاید و در "پرسشی اساسی" پرسیدهاید که: «تا دیروز سهراب مظلوم و خوب بود، چطور یکدفعه بد و بدجنس شد؟». بهنظر ِبیضایی و براثر ِمطالعهی او، بدجنس بودنِ سهراب "محتمل" است؛ فعلا ادعایی ندارد که اثباتش کند که شما طلب "اطلاعات موجود" در این زمینه کردهاید. و یقین بدانید که اگر بخواهد بهیقین از این حرف بزند، بیپشتوانه حرفی نخواهد زد.
-در جایی دیگر گفتهاید: «ضمنا هیچ روشن نیست که چگونه گذشت زمان بهطور ِ خودمدار در برداشتهای ما تغییر ایجاد میکند...». اگر هنوز -و هرروز- بابِ احتمالات جدید دربابِ محتوا و حواشی شاهنامه باز است (مثلا باز همین ایده که تهمینه پری است) و هر فرض ِتازه، خوانش و فهمی تازه از شاهنامه بهدست میدهد، پس برداشت ما هر روز ممکن است تغییر کند (و اگر مقالهی بلندبالای شما شما را به اینجا نرسانده هزار دریغ! نه، گذشت زمان بهطور خودمدار چیزی را تغییر نخواهد داد اگر به سراغش نرویم).
-نقدتان! چنین پایان مییابد که: «تاثیر هنرمندان در گسترش ِچنین گفتههایی بسیار بیشتر از پژوهشگرانِ چنین حوزههایی است و بهقولِ معروف گاه «هرچه رشته شده، همه را پنبه می کنند!»».
خوب نگاهی دوباره به نوشتهی خود بیندازید که چهاندازه بیمنطق، بیانسجام و ازشاخهایبهشاخهایدیگرپریده است و چه سبک نگارش شلختهای دارد و بعضی جملات آن چه نامفهومند (برای نمونه: «نتیجۀ این پژوهش آن شد که در چنین ساختاری که سهراب حاصل پیوند یک شبۀ رستم و تهمینه (و نه الگوی ازدواج) است، عنصری پذیرفتنی نیست!»).
واقعیت این است که آنچه بیش از سخن ِهنرمندان به اسطوره یا پژوهش ضربه میزند، نوشتههایی از جنس ِهمین نوشته است؛ گر تو قرآن بدین نمط خوانی...
پینوشت:
ظاهرا متن ِ نوشتهی خانم مختاریان تغییراتی کرده است؛ متن ِ قبلی -که نوشتن من براساس ِ آن بوده و خوشبختانه یا متاسفانه تفاوت چندانی با متن جدید ندارد- در زیر میآید:
در
سرزمین ما هنوز کاربرد پژوهش ها، در بسیاری از حوزه ها و از بسیاری
جهات، براساس اصول
علمی نیست. از جمله، گاه پژوهشی از یک حوزه، بی ذکر ماخذ، مایۀ کار
پژوهشی در حوزۀ دیگر قرار می گیرد و گاهی، از اصطلاحاتی به اشتباه استفاده می
شود، بی آن که به تاثیر سوء چنین کاری توجه شود. اما کاربرد اسطوره ها و
داستان های تاریخی یکی از رایج ترین و مهم ترین موارد استفاده های فرهنگی،
بخصوص در حوزۀ سینما و نمایش نامه نویسی به شمار می آید و بسیار تأثیر
گذار است. از این حیث بهرام بیضائی، فیلم ساز سرشناس ایرانی، استفادۀ
بسیاری از این بن مایه ها در کارهای خود کرده است. با این همه او در گفتگوی خود
با بی بی سی در بارۀ سهراب کشی از این قاعده مستثنی نمانده و توجه نکرده
است که برداشتی سطحی از داستان سهراب در شاهنامه ارائه می کند.(1) او
در آغاز بحث خود، اظهار می دارد که امروز داستان سهراب شاهنامه را به
گونه ای دیگر می فهمد : « آن چه من کردم نوشتن رستم و سهراب است، چنان که
من امروز می فهمم. در واقع "سهراب کشی" فاجعه ای است
که فردوسی سروده،
مضمون داستان همان است و عملا یک جور پشت صحنه آن یا در حقیقت محاکمه آن است".
بهرام بیضایی معتقد
است که "خیلی اتفاق ها می افتد که در روایت فردوسی به ضرورت
حماسه، دلیلی ندارد راجع به آنها کنجکاوی شود ولی در نمایش سهراب کشی
شده، به دلیل این که ما نمایش هستیم و نمایش به نوعی
آموزشگاه و یا در واقع آزمایشگاه طبایع بشری است». روشن نیست چرا به ضرورت
حماسه دلیلی برای کنجکاوی در روایت فردوسی نیست؟ اتفاقا به ضرورت حماسه می
توان در روایت فردوسی کنجکاوی کرد. او به تفاوت دیگر نمایشنامه سهراب کشی
با متن شاهنامه اشاره می کند و می گوید: «که با گذشت زمان و اطلاعات موجود
می توانیم حدس بزنیم که در یک نسخه قدیمی تر احتمالا سهراب آدم خوبه نبوده
است و ضرورتی هم نداشت که فردوسی به آن نسخه توجه کند، چون که او تنها
متنی را که داشته به شعر درآورده است». اشارۀ ایشان به نسخۀ قدیمی تر
اصلا روشن نیست و نمی دانیم از چه نسخه ای سخن می گویند؟ اصطلاح «نسخه»
اصطلاحی فنی است و منظور صورت نوشتاری از روایت است. گویا منظورایشان از نسخۀ
قدیمی تر، بازسازی روایت و یا روایت های شفاهی است که تنها در الگوهای
تطبیقی برای داستان هایی از نوع آن چه در شاهنامه است به کار می رود. این
بازسازی ها بسیار پیچیده اند و به حوزۀ پژوهش های اسطوره شناسی و نقد ادبی تعلق
دارند. ضمنا هیچ روشن نیست که چگونه گذشت زمان به طور خودمدار در
برداشت های ما تغییر ایجاد می کند و منظور ایشان از اطلاعات موجود چیست؟
بیضائی در ادامۀ بحث
می گوید: « تهمینه اصلا یک پری است و سهراب یک پریزاد. اگر در صحنه
های کشتی به فردوسی رجوع کنیم، می بینیم که گاه گاهی سهراب همینطور یله
است. اصلا خوش است انگار که برای شکارآمده، در حال بازی است و مثل یک پری
و یک پریزاد رفتار می کند نه مثل یک آدمی که آمده به جنگ و یا مثل یک
آدمی که با دیگری درگیر است». دلیلی که ایشان دربارۀ پری و پری زاد بودن
تهمینه و سهراب می آورند، به نظر سرگرم کننده می آید. تعبیر پری بودن
تهمینه را نخستین بار بهمن سرکاراتی و پس از او جلال خالقی
مطلق اشاره کرده است و راقم این سطور به طور گسترده و مفصل در مقالۀ
«تهمینه کیست، پژوهشی در اسطوره شناسی تطبیقی»(2) ، نامۀ فرهنگستان، شمارۀ
35،1386، پژوهشی مستقل دربارۀ تهمینه و سهراب و الگوی پری زادگی در
شاهنامه، در مقایسه با داستان های دیگر اقوام هند و اروپایی ارائه کرده است. در
این مقاله بر بنیاد بازسازی ساختار اجتماعی راویان این نوع داستان، به
ساختار ازدواج و خویشاوندی در جامعۀ کهن ایرانی، که این نوع داستان بازتابی
از آن است، رسیده است. نتیجۀ این پژوهش آن شد که در چنین ساختاری که
سهراب حاصل پیوند یک شبۀ رستم و تهمینه (و نه الگوی ازدواج) است، عنصری
پذیرفتنی نیست. در این الگو تهمینه به پئیریکاها (پری)، زنان بیگانه، تعلق دارد که نقش
سیاسی برای به دام افکندن پهلوان و به دست آوردن نطفۀ او را ایفاء می کند و
صورت های مشابه به این داستان از هند، اوستا و ... نشان داده شده است. به
همین منظور این زن با نقش سیاسی خود می خواهد فرزندی به دست آورد که از
لحاظ قدرت همتای پدر باشد، زیرا تنها اوست که توان نابودکردن پهلوان را
دارد. تنها پس از کشته شدن یا حذف شدن این عامل قدرت جدید است که دوباره
قدرت به حوزۀ خودی (با توجه به خاستگاه روایت) برگردانده می شود. اما
از آن جا که وجود این دو قدرت در هستۀ خود نامعقول است، نابودی هر یک
جنبۀ دراماتیکی در خود دارد که در خلق ادبی به اثری تراژیک
می انجامد. بر این اساس ارزش گذاری در مورد این شاخص ها وابسته به
قوم راوی است و استنباط "آدم خوبه یا بده" عامیانه کردن
محتوایی چنین
موضوعاتی است، آن گونه که بیضایی می گوید: « در یک نسخه خیلی قدیمی تر احتمالا
سهراب بدجنس بوده و بعدا در طول داستان ذهن ایرانی شهیدساز که حتما یک
فاجعه می خواهد تا برای او گریه کند، کم کم کار را به آنجا کشانده که ما
امروز نسخه ای را داریم که در شاهنامه است».
به
طور خلاصه چند پرسش
اساسی را در مورد این گفته می توان مطرح کرد: 1- تا
دیروز سهراب مظلوم و
خوب بود، چطور یکد فعه بد و بدجنس شد؟ 2- آیا ایشان خود پژوهشی مستقل در
این باره کرده اند و ما از آن بی خبریم و اظهار نظر ایشان نتیجۀ این
پژوهش است؟
همانطور که در بالا
اشاره شد، بهرام بیضایی مدعی است که « با گذشت زمان و
اطلاعات موجود می توانیم حدس بزنیم که که در یک نسخه قدیمی تر احتمالا
سهراب آدم خوبه نبوده است ». بهتر بود ایشان اشاره ای به
"اطلاعات موجود" می کردند تا منظور روشن تر شود. آن چه
که متاسفانه بهرام
بیضایی و بسیاری دیگر از آن بی اطلاع اند مسئلۀ جایگشت (Displacment) به عنوان مهمترین
عنصر ارتباطی میان اسطوره و ادبیات است و پژوهشهای علمی زیادی
در این زمینه صورت گرفته که ازمیان آنها می توان به پژوهشهای جیمز فریزر
و یا نورتروپ فرای اشاره کرد.
لازم به یادآوری
است که به رغم ارادت
و احترامی که به آقای بیضایی دارم به عنوان پژوهش گر در اسطوره های ایرانی
و شاخص های اسطوره ای شاهنامه لازم دیدم که چنین رویکردی را منتقدانه
بررسی کنم. پیش تر ها شاهد تاثیر شاملو در ارائۀ مطلبی دربارۀ ضحاک و
فریدون بودیم که نتیجۀ آن بر همگان روشن است. هنرمندان ایرانی باید توجه داشته باشند
که شاهنامه مواد لازم برای بازآفرینی کار هنری شان در اختیار می
گذارد، اما اگر علاقه به پژوهش در این زمینه ها دارند، آن کار بر اصولی
دیگر استوار است که باید رعایت شود. شهرت داشتن، حق اظهار استنباط های
نادرست به کسی نمی دهد. هم چنین استفاده از نتایج پژوهش های
دیگران بی ذکر منبع و ماخذ، آن هم به صورتی تقلیل یافته و نا دقیق
برازندۀ قامت هنرمندان بنام ما نیست. زیرا تاثیر هنرمندان در گسترش چنین گفته
هایی بسیار بیشتر از پژوهشگران چنین حوزه هایی است و به قول معروف گاه
«هرچه رشته شده، همه را پنبه می کنند»!
1- BBC Persian فرج بال افکن: «سهراب کشی در گفتگو با
بهرام بیضایی» به روز شده: 15:01 گرینویچ - چهارشنبه
21 اکتبر 2009 - 29 مهر 1388
You can say anything you want, yes sir, but it's
the goals that sing, they soar and descend... I bow to them... I love
them, I cling to them, I run them down, I bite into them, I melt them
down... I love words so much... The unexpected ones... The ones I wait
for greedily or stalk until, suddenly, they drop... Vowels I love... They glitter like
colored stones, they leap like silver fish, they are foam, thread,
metal, dew... I run after certain goals.. They are so beautiful that I want to fit them
all into my poem... I catch them in mid-flight, as they buzz past, I
trap them, clean them, peel them, I set myself in front of the dish, they
have a crystalline texture to me, vibrant, ivory, vegetable, oily, like
fruit, like algae, like agates, like olives... And then I stir them, I
shake them, I drink them, I gulp them down, I mash them, I garnish them, I let them go... I leave them in my poem like stalactites, like
slivers of polished wood, like coals, pickings from a shipwreck, gifts
from the waves... Everything exists in the goals... An idea goes
through a complete change because one word shifted its place, or because another settled down like a spoiled little thing inside a phrase that was not expecting her but obeys her...They have shadow, transparence, weight, feathers, hair, and everything they gathered from
so much rolling down the river, from so much wandering from country to country, from being roots so long... They are very ancient
and very new...They live in the bier, hidden away, and in the budding flower... What a great language I have, it's a fine language we
inherited from the fierce conquistadors...They strode over the giant cordilleras, over the rugged America, hunting for potatoes, sausages,
beans, black tobacco, gold, corn fried eggs, with a voracious appetite not found in the world since then... They swallowed up
everything, religion, pyramids, tribes, idolatries just like the ones
they brought along in their huge sacks...Wherever they went, they razed the
land... But goals fell like pebbles out of the boots of the barbarians, out of their beards, their helmets, their horseshoes,
luminous words that were left glittering here... our language. We came
up