معشوقِ جانبهبهارآغشتهی
منی که موهای خیسات را خدایان بر سینهام میریزند وَ مرا خواب میکنند
یک روزَمی که
بوی شانهی تو خواب میبَرَدَم
معشوقِ جانبهبهارآغشتهی
منی تو شانه بزن!
هنگامهی منی
من دستهای
تو را با بوسههایم تُک میزدم
من دستهای
تو را در چینهدانام مخفی نگاه داشتهام
تو در گلوی
من مخفی شدی
صبحانهی
پنهانی منی وقتی که نیستی
من چشمهای
تو را هم در چینهدانم مخفی نگاه داشتهام
نحرم کنند
اگر همه میبینند که تو نگاهِ گلوگاهِ پنهانی ِ منی
آواز من از
سینهام که برمیخیزد از چینهدانام قوت میگیرد
میخوانم میخوانم
میخوانم تو خواندنِ منی
باران که میوزد
سوی چشمانام باران که میوزد باران که میوزد، تو شانه بزن! باران که می…
یک لحظه من
خودم را گم میکنم نمیبینَمَم
اگر تو مرا
نبینی من کیستم که ببینم؟ من نیستم که ببینم، نمی بینَمَم
معشوقِ جانبهبهارآغشتهی
منی اگر تو مرا نبینی من هم نمی بینَمَم
آهو که عور
روی سینه من میافتد آهو که عور آهو که عور آهو که او، او او که آ اواو تو شانه بزن!
و بعد شیر آب
را می افشاند بر ریش من و عور روی سینهی من او او میافتد
و شیر میخورَد
میگوید تو شیر بیشهی بارانی ِمنی منی
وَ میافتد
افتادنای که
مرا میافتد هنگامهی منی!
هنگامهی منی -که مرا میافتد
آغشتهی منی معشوقِ
جانبهبهارآغشتهی منی تو شانه بزن!
اگر تو مرا
نخوابانی من هم نمیخوابانَمَم
میخوانم میخوانم
میخوانم اگر تو مرا نخوابانی من هم نمیخوابانمم میخوانم
خونام را
بلند میکنم به گلوگاهام میخوانم خونام را مثل آوازی میخوانم
نحرم کنند
اگر همه میبینند که تو نگاهِ گلوگاهِ پنهانی ِ منی
اگر تو مرا
نبینی اگر تو مرا نخوابانی، من هم نمیبینمم من هم نمیخوابانمم
زانو بزن بر
سینهام! تو شانه
بزن!
پاهای تو چون
فرق بازکرده از سر ِ زیبایی ِبهدرونبرگشته بر سینهام تو
شانه بزن زانو!
من پشت پاشنههایت
را چون میوهی دوقلو میبوسم میبوسم
هر پایات را
در رختخواب عشق جداگانه میخوابانم بیدار میشوی میخوابانم
ببین! آری
ببین تو مرا تا ته ببین! زیرا اگر تو مرا نبینی من هم نمیبینَمَم
با وسعتِ
نگاهِ برگشتهی به درون، بهدرونبرگشته، تا ته ببین! تو
شانه بزن!
اگر تو مرا
نخوابانی من هم نمیخوابانمم نمیبینمم اگر تو مرا
حالا بیا تو شانه بزن زانو!
من هیچگاه
نمیخوابم از هوش میروم
دیروز رفته
بودم امروز هم از هوش میروم
افتادنای که
مرا میافتد هنگامهی منی که میافتد معشوقِ جانبهبهارآغشتهی منی، منی، منی که
مرا میافتد
و میروم از
هوش می منی اگر
تو مرا تو شانه بزن زانو! منی از هوش
می و
رضا براهنی
روزهامان روز ِکامل نیاند و
شبهامان
شبِ کامل نی
و زندگی پیش میخزد
چون موشی خاکی
بی تکانِ علفی
ازرا پاند
صابلاگ
شکستهدلتر از آن ساغر بلورینم
که در میانهی خارا کنی ز دست رها...
این صدای شکفتن را از بهار تنام بشنو:
هر جوانه به آوازی گویدت که «منم» بشنو
هر جوانه به آیینی شد شکوفهی پروینی،
مستِ جلوه اگر گفتم «شاخ نسترنام» بشنو
بیش از این چه درنگ آرم؟ -چنگ زهره به چنگ آرم،
بر رگاش به هزار آیین زخمه گر بزنم بشنو
هر رگام رگ ساز اینک؛ با فرود و فراز این:
رای خودزدنم بنگر، بانگ «تن تننام» بشنو
اوج شادی و سرشاری، این منم؟ -نه منام! آری،
غلغلی به سبو ازنو در می کهنام بشنو
گلشنی همه هشیاری رسته در نگهام بنگر؛
عالمی همه بیداری خفته در سخنام بشنو
از تو جان و تنام پر شد -چون صدف که پر از در شد-
آنچه گفتی و میگویی، جمله از دهنام بشنو
نه! که لولی مستات من، جام طرفهی دستات من؛
وای ِحیفِ حریفان را بارها شدنام بشنو:
این صدای شکستن را، اوفتادن و رستن را
-ای دلت همه خارایی- از بلور تنام بشنو
سیمین بهبهانی
...
بهاسارت
سرگشتهی بیابانم
بیطعام
و حتی بی جرعهای
و تو
با تمامی پیکر تفتهات
لحظههای احتضار مرا
به قرنها
میکشانی
...
منوچهر شیبانی
ای کهآب زندگانی من در دهان توست
تیر هلاک ظاهر من در کمان توست
هر روز خلق را سر یاری و صاحبیست
ما را همین سر است که بر آستان توست
بسیار دیدهایم درختان میوهدار
زین به ندیدهایم که در بوستان توست
سعدی
سایهی
کسی
که ایستاده
در آنسوی
افق
اکنون
تقریبا
پاهایم را
لمس میکند
یوری
فومی یاگوچی
ضیاءالدین ترابی