عشق ِما رنگینکمان است
که به خورشید میگوید:
بسیار درخشان مباش
که من خواهم رفت!
و بهتمامی پنهان مشو
که من خواهم رفت!
پس من آن عشق ِبزرگم
که وصال ِبزرگ و فراق ِبزرگ
مرا خواهد کُشت!
غادت السمان
عبدالحسین فرزاد
با سرشاری کامل یک دلو
با این چراغ و آویزههای طلا
بر صحراهای پربرف
با جادهای که در آن رانده میشود
اسبی که اینجا نیست
...با تو که مرا نهان میکنی
زیر پوششی از تنت
جهان را آغاز میکنم از نو
پل الوار
سیمین بهبهانی
چون است حال بستان ای باد نوبهاری کز بلبلان برآمد فریاد بیقراری
ای گنج نوشدارو با خستگان نگه کن مرهم بهدست و ما را مجروح میگذاری
یا خلوتی برآور یا برقعی فروهِل ورنه به شکل شیرین شور از جهان برآری
هر ساعت از لطیفی رویت عرق برآرد چون بر شکوفه آید باران نوبهاری
عود است زیر دامن یا گل در آستینت یا مشک در گریبان بنمای تا چه داری
گل نسبتی ندارد با روی دلفریبت تو در میان گلها چون گل میان خاری وقتی کمند زلفت، دیگر کمان ابرو این میکشد بهزورم، وان میکشد بهزاری
ور قید میگشایی وحشی نمیگریزد دربند خوبرویان خوشتر که رستگاری
ز اول وفا نمودی چندان که دل ربودی چون مهر سخت کردم سست آمدی بهیاری
عمری دگر بباید بعد از فراق ما را کاین عمر صرف کردیم اندر امیدواری
ترسم نماز صوفی با صحبت خیالت باطل بود که صورت بر قبله مینگاری
هر درد را که بینی درمان و چارهای هست درمان درد سعدی با دوست سازگاری
گر بخوای بوسُم ندی بهزور میستونُم
آدم حاشیهم و ظرایف؛ کُشتهی آدمای ظاهرا بیاهمیت یا کماهمیت، اما مهم که هیچوقت دیده نمیشن؛ کشتهی تیتراژ تهِ فیلمام وقتی که نوشتهها هی ریزتر و ریزتر میشن؛ تا وقتی که اونقدر ریز که دیگه انگار بهنظر تموم شدهان؛ تصویر یهدست سیاه میشه اما سکوت میگه که اسمهای دیگهای هم هستن که هستن حتی اگه تو نبینیشون تو این سیاهی.